eitaa logo
کانال جوانترین شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی
364 دنبال‌کننده
23.6هزار عکس
17.6هزار ویدیو
210 فایل
کانالهای @shahidmostafamousavi کانال استیگر.عکس.شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi گروه https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545 شهدا را باید خیلی جدّی گرفت. ما برای شهدا همان ارزشهایی را باید قائل باشیم که خدای متعال برای اینها قائل است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 طنز جبهه از خانۀ آقاجانم آورده ام •┈••✾💧✾••┈• 🔹‍ ‍ افراد با يكی از بچه ها كه در واحد تداركات لشكر كار مي كرد و شكم آورده بود ، شوخی داشتند . او را به هم نشان مي دادند و آهسته می گفتند : « بزنيم به تخته ، تداركات به برادران ما ساخته است » . او كه می شنيد جواب می داد : « و الله به حضرت عباس( ع ) از خانۀ آقاجانم آورده ام .😁 تداركات گورش كجاست كه كفن داشته باشد . اين وصله ها به تداركات لشكر ما نمی چسبد ! » 😅 ڪــانــال حــمــاســه جــنــوب، •┈••✾💧✾••┈• @shahidmostafamousavi
1.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 کلیپ خنده دار شوخی رزمنده کاشانی در جبهه عضویت در کانال سید مصطفی موسوی جوانترین شهید مدافع حرم @shahidmostafamousavi
🍂 طنز جبهه سه اصطلاح با نمک •┈••✾💧✾••┈• 🔹 پشتیبانی مرکز اهل و عیال و خانواده در پشت جبهه و شهر. وقتی کسی مرخصی می رفت و راهی منزل بود و از او سؤال می کردند که: کجا می روی، فکر نمی کنی کار جبهه و جنگ لنگ بماند؟ او در جواب می گفت: جایی نمی روم بابا، می خواهم بروم پشتیبانی مرکز را قوی کنم. کنایه از این که باید هوای برو بچه ها را هم داشت. 🔸تابلوی غیبت ممنوع کسی که حتی دیدن او اسباب تذکر و منع از غیبت است. با وجود او گویی انسان به رودربایستی می افتد که بدگویی برادری را بکند؛ بی آنکه چیزی بگوید یا حرکتی از او سر بزند. ابهت و وقار و پرهیزکاری او در جمع مانع از آن می شود که هر کس هر چه خواست بگوید. درست مثل یک تابلوی ورود ممنوع که برای همه قانون و میزان است. این ترکیب را برای اشخاصی به کار می بردند که فوق العاده در سخن مواظب و مراقب بودند و تعداد آن ها در میان رزمندگان کم نبود. 🔹سیبل کسی که همه او را خوب می شناختند. اسم و آوازه اش همه جا رفته بود. نیازی به معرفی نداشت. مثل نور و هوا و گرمی و سردی، بچه ها او را تجربه کرده بودند. حضور و غیابش یکی بود. همان که در پشت جبهه و شهر به او می گویند «تابلو». معرف حضور خاص و عام. •┈••✾💧✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 طنز جبهه 🔹 نماز جماعت •┈••✾💧✾••┈• همیشــه موقع مناز جماعت، یــه مشكل بــزرگ داشـتيم. در ركعت اول، بعضی ها بـه موقـع نمی رسـيدند و بـا گفتن يـا االله امـام جماعـت را تـوی ركـوع نگـه می‌داشتند. فریبرز، يك روز دير آمد. امام جماعت توی ركوع اول بود كـه فریــبرز رسيد، تا خواست بگويد يا الله، امام جماعت از ركوع بلند شد و ركعت اول را از دسـت داد. توی ركعت دوم بوديم كه صداش را می‌شنيديم، گفـت: عجـب آدميه! حالا اگه يه ثانيه صبر مـی كـردی تـا برسم، زمین به آسمون می رسيد يـا آسمون به زمین؟ آره جون خودتون، بـا ايـن نمـازتون بـرين بهشت! به همین خيال باشید. تا امام جماعت سلام نـماز را داد، همـه شـروع كردن به خنديدن... تألیف: •┈••✾💧✾••┈• @shahidmostafamousavi
🍂 طنز جبهه •┈••✾💧✾••┈• 🔹 شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم. شب مهتابی زیبایی بود فرمانده اومد توی سنگر و گفت: این‌قدر چرت نزنین ، تنبل می‌شین، به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین. بلند شدیم و رفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود. بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن . مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه کله آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد، بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن . ما هم خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله رزمنده هاست. رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست. یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ! صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید . •┈••✾💧✾••┈• @shahidmostafamousavi
🍂 طنز جبهه سه اصطلاح با نمک •┈••✾💧✾••┈• 🔸 ترفیع گرفتن شهید شدن و به فوز عظیم شهادت رسیدن. اشاره به سیر منازل و نائل شدن به درجات عالی. گاهی که کسی در جریان شهادت عزیزی نبود و از برادران و همسنگران سراغش را می گرفت، در جوابی آمیخته با ملاحت می گفتند: ترفیع گرفت، رفت. 🔹 مید این ننه ساخت ننه. به شورت های فوق العاده گشاد و بلند و تا سر زانو می گفتند. «میداین ننه» در واقع ترجمه همان تعبیر «مامان دوز» است که پیش از این، صورت های دیگر آن را به عنوان اصطلاحات داشتیم؛ نظیر: «شورت خشت مالی»، «شورت با ایدئولوژی»، «شورت بلا تکلیف» و عناوین دیگر. 🔸دستمال همه فن حریف چفیه (=چپی) دستمال نخی و نوعاً مربع شکل و چهار خانه یا راه راهی که به همه کار می آید. از هیچ زحمتی روگردان نیست. به هیچ کس و هیچ شرایطی نه نمی گوید. در فصل حرب و شجاعت باند روی زخم و جراحت است و وقت نظافت حوله حمام. برای سرمای زمستان شال گردن و شال کمر و کلاه است و در گرمای تابستان سایبان و اگر مرطوبش کنی و در جهت باد قرار دهی کولر آبی. برای سفره نان بودن چیزی کم ندارد، در عین حال تور ماهیگیری و صافی شربت است. در مجلس عزا دستمال اشک و آه و هنگام اقامه نماز عبای روی دوش بچه هاست. و بعد از شهادت، «ماترک» و همه مال و منالی است که از همرزمان باقی می ماند و یک عمر یادگاری که عطر خلوت و جلوت آن ها با خدا را دارد و در خطوط و نقوش آن می توان با همه حواس محضر ایشان را درک کرد. •┈••✾💧✾••┈• https://eitaa.com/joinchat/2436431883C549b63c545
🍂 طنز جبهه 🔸 فریبرز ناصر کاوه •┈••✾💧✾••┈• 🔹نماز شب.... پاشـید نـماز شـب بخونیـد، دعـا بخونید... مـا هـم تحـت تاثیـر حرفـاش بلنـد شـدیم و اجبـارا مشـغول عبـادت شـدیم، و خـودش رفـت راحـت گرفـت خوابیـد... 🔹دنده دو! رزمنــده هـــا برگشــته بـــودن عقــب. بیشترشــون هـــم راننــده کامیــون بــودن کــه چنــدروزى نخوابیده بــودند. ظهــر بــود و همـه گفتنـد نمــاز رو بخوانیم و بعد بریم بـراى اسـتراحت. امِـام جماعـت اونجـا یـه حـاج آقـاى پیـرى بـود کـه خیـلى نـماز رو كُنـد مـى خوانـد. رزمنـده هـای زیـادى پشـت سرش ایستــادن و حـاجی نمـاز رو شروع کـرد. آنقـدر کنـد نماز خوانـد کـه رکعـت اول ده دقیقـه اى طـول کشـید! وسـطاى ركعـت دوم بـود کـه فریبـرز کـه مکبـر بـود بلنــد داد زد: حــــاجججججججییییییییى! جـون مـادرت بـزن دنـده ددددددددددو. صف نمـاز بـا خنده بچه‌ها منفجـر شد... •┈••✾💧✾••┈• @shahidmostafamousavi
🍂 طنز جبهه سه اصطلاح با نمک •┈••✾💧✾••┈• 🔸 شیخ اجل خمپاره ۶۰. جنگ افزاری که بیش از هر سلاح دیگر با مأمور مرگ و قبض روح شبیه است. همان که از هیچ کس جز رسول خدا اذن دخول نگرفت. درست «سر به زنگاه» سر می رسد و بدون سر و صدا کار خودش را می کند؛ بر خلاف خمپاره ها و سلاحهای دیگر که جلوتر از خودشان سوتشان و پیش از انفجارشان ترس و دلهره و هیبتشان آدم را می کشد. همان سلاحی که به «نامرد» بودن شهرت دارد. 🔹 لشکر صلواتی لشکر ۲۷ حضرت رسول صلی الله و علیه و آله که وقتی برادری به صورت کامل از آن نام می برد و نام حضرتش را بر زبان جاری می ساخت، همه از حیث مستحب مؤکد بودن ذکر صلوات بعد از شنیدن نام آن بزرگوار به تبع حق متعال و ملائکة الله باید صلوات می فرستادند. 🔸 سوره رهایی بخش سوره والعصر از سوره های کوچک قرآن. سوره ای که آرام و آهنگ و نشان رهایی و خلاصی بود. بعد از نظام جمع، راهپیمایی و کوه پیمایی، صبحگاه و احیاناً شامگاه، سخنرانی های ارشادی و توجیهی، حسن ختام همه رنج و آلام و صبر و شکیبایی جسمی و روحی، آیات بینات این سوره بود، که همه با هم با لحن دلنشینی قرائت می کردند. بای بسم الله اش که بر زبان جاری می شد، مثل آبی که روی آتش بریزند یا تن خسته و غبار آلود و گرمازده ای که به آبشار بسپارند، همه چیز کم کم خنک و مطبوع می شد و رو به آرامش می گذاشت. •┈••✾💧✾••┈• @shahidmostafamousavi
🍂 طنز جبهه کلکل حاج همت و شهید باکری •┈••✾💧✾••┈• 🔸 شوخی شهید همت با شهید باکری روزی در محضر آقا مهدی باکری و شهید حاج ابراهیم همت (فرمانده لشکر 27 حضرت محمد رسول الله ص) بودیم که در آن صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود. حاج همت به آقا مهدی گفت: نگهبانان لشکر شما برای نیروهای سایر لشکرها سخت می گیرند و اجازه نمی دهند راحت عبور و مرور کنند مگر ترکی بلد باشند. آقای مهدی در پاسخ گفت : شما یقین دارید که آنها نگهبانان لشکر ما هستند حاج همت گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می شناسم حتی حد خط لشکر عاشورا را هم می شناسم. آقا مهدی با تعجب پرسید چطور چگونه می شناسید؟ حاج همت گفت: شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد اصلاً مشکلی نیست هر خطی که از آن دود به هوا بلند شده باشد آن خط لشکر عاشوراست چون همیشه کتری های چای لشکر شما روی آتش می جوشد. همگی خندیدیم. •┈••✾💧✾••┈• 🔺️ کانال استیکر شهدا را دنبال کنید و به دوستان خود معرفی کنید 👇👇 کانال استیکر شهدا @shahidaghseyedmostafamousavi
🌸آبگوشت فروردین سال 1365در مقر شهید محمد منتظری، از مقرهای تیپ 44قمربنی هاشم (ع) در نزدیکی سوسنگرد ,زير حمله هوايي دشمن مشغول خوردن آبگوشت بوديم. آن را در یک سینی بزرگی ریخته و همگی دور آن نشسته بودیم برق که قطع شد، شیطنت‌ها شروع شد.هرکس کاری می کرد ودر آن تاریکی سر به سر دیگری می گذاشت. باهماهنگی قبلی قرار شد یکی از بچه‌ها از حوزه استحفاظی آقای خدادادی لقمه ای را بردارد، که ایشان با لحن خاصی گفت. لطفا غواص اعزام نفرمایید،منطقه در دید کامل رادار قراردارد! با این حرف او یک دفعه چادر از خنده بچه‌ها منفجر شد. اینقدر فضا شاد شده بود که کسی به فکر حمله هوایی دشمن نبود @shahidmostafamousavi
🌸ابراهیم هادی  « ایام مجروحیت ابراهیم بود. جعفر جنگروی از دوســتان ما هم آنجا بود. بعد از افطار مرتب داخل اتاق مجاور مي‌رفت و دوستانش را صدا ميكرد. يكي يكي آنها را مي آورد و مي‌گفت : ابرام جون، ايشون خيلي دوست داشتند شما را ببينند و... ابراهيم كه به خاطر مجروحيت، پايش درد ميكرد، مجبور بود به احترام افراد بلند شود و روبوسي كند. جعفر هم پشت سرشان آرام و بي‌صدا مي‌خنديد. وقتي ابراهيم مي‌نشست، جعفر مي‌رفت و نفر بعدي را مي آورد! چندين بار اين كار را تكرار كرد. ابراهيم كه خيلي اذيت شده بود با آرامش خاصي گفت: جعفر جون، نوبت ما هم ميرسه! آخرشب مي‌خواستيم برگرديم. ابراهيم سوار موتور من شد و گفت: سريع حركت كن! جعفر هم سوار موتور خودش شد و دنبال ما راه افتاد. فاصله ما با جعفر زياد شد. رسيديم به ايست و بازرسي! من ايستادم. ابراهيم باصدای بلند گفت: برادر بيا اينجا! يكي از جوان‌هاي مسلح جلو آمد. ابراهيم ادامه داد: دوســت عزيز، بنده جانباز هستم و اين آقاي راننده هم از بچه هاي سپاه هستند. يك موتور دنبال ما داره مياد كه... بعد كمي مكث كرد و گفت: من چيزي نگم بهتره، فقط خيلي مواظب باشيد. فكر كنم مسلحه! بعــد گفت: با اجازه و حركت كرديم. كمي جلوتر رفتم تــوي پياده رو و ايستادم. دوتايي داشتيم ميخنديديم. موتور جعفر رسيد. چهار نفر مسلح دور موتور را گرفتند! بعد متوجه اسلحه كمري جعفر شدند! ديگر هر چه ميگفت كسي اهميت نميداد و... تقريبا نيم ساعت بعد مسئول گروه آمد و حاج جعفر را شــناخت. كلي معذرت خواهي كــرد و به بچه هاي گروهش گفت: ايشــون، حاج جعفر جنگروي از فرماندهان لشگر سيدالشهداء هستند. بچه هاي گروه، با خجالت از ايشان معذرت خواهي كردند. جعفر هم كه خيلي عصباني شده بود، بدون اينكه حرفي بزند اسلحه اش را تحويل گرفت و سوار موتور شد و حركت كرد. كمي جلوتر كه آمد ابراهيم را ديد. در پياده رو ايستاده و شديد مي‌خنديد! تازه فهميد كه چه اتفاقي افتاده. ابراهيم جلو آمد، جعفر را بغل كرد و بوسيد. اخم هاي جعفر باز شد. او هم خنده اش گرفت. خدا را شكر با خنده همه چيز تمام شد. » @shahidmostafamousavi