ب نام خدای دلهای تنگ...
گفتش ک دلتنگ نشو نمیدانی دلتنگ چیز خوبی نیست
از ذوق شوق خوابمون نمیبرد هميشه اینجوری بود.
هروقت میخواستیم بریم خادمی
تا روزی ک قرار بود راه بیفتیم خواب خوراک نداشتیم.
حرکت مون ساعت 30 : 7 صبح شروع شد.
مقصد کجا بود ؟
اندیمشک
بچها تقسیم میشدن
هرکدوم از بچها ی جای بود شیفت خادمی شون (:
ساعت ۹ شب رسیدیم اینجا.
بچهای ک قبلا رفته بودن واسه تمیزی اردوگاه مارو میدیدن خوشحال میشدن.
ما هم خب خوشحال تر از اونا بودیم (:
شام میخوردیم
میخوابیدیم
صبح برای نماز صبح بیدار میشدیم .
دعای عهد رو سر تیم مون میذاشت.
بچها موقع عبادت هرکسی میرفت خلوت میکرد...
قبول باشه خواهر جان.
قبول حق خواهر جان.💔