از ذوق شوق خوابمون نمیبرد هميشه اینجوری بود.
هروقت میخواستیم بریم خادمی
تا روزی ک قرار بود راه بیفتیم خواب خوراک نداشتیم.
حرکت مون ساعت 30 : 7 صبح شروع شد.
مقصد کجا بود ؟
اندیمشک
بچها تقسیم میشدن
هرکدوم از بچها ی جای بود شیفت خادمی شون (:
ساعت ۹ شب رسیدیم اینجا.
بچهای ک قبلا رفته بودن واسه تمیزی اردوگاه مارو میدیدن خوشحال میشدن.
ما هم خب خوشحال تر از اونا بودیم (:
شام میخوردیم
میخوابیدیم
صبح برای نماز صبح بیدار میشدیم .
دعای عهد رو سر تیم مون میذاشت.
بچها موقع عبادت هرکسی میرفت خلوت میکرد...
قبول باشه خواهر جان.
قبول حق خواهر جان.💔
خیلی از بچها واسه شستن سرویس بهداشتی بهم خواهش میکردن.
بزار من برم بشورم.
انگار تو خادمی دیگ خاکی خاکی بودی.
برات شستن سرویس بهداشتی شرم آور نبود...
چون صاحب خونه شهدا بودن...
مگه شهید سید احمد پلارک سرویس رزمنده ها تمیز نمیکرد؟