شام میخوردیم
میخوابیدیم
صبح برای نماز صبح بیدار میشدیم .
دعای عهد رو سر تیم مون میذاشت.
بچها موقع عبادت هرکسی میرفت خلوت میکرد...
قبول باشه خواهر جان.
قبول حق خواهر جان.💔
خیلی از بچها واسه شستن سرویس بهداشتی بهم خواهش میکردن.
بزار من برم بشورم.
انگار تو خادمی دیگ خاکی خاکی بودی.
برات شستن سرویس بهداشتی شرم آور نبود...
چون صاحب خونه شهدا بودن...
مگه شهید سید احمد پلارک سرویس رزمنده ها تمیز نمیکرد؟
یعنی چی ؟
یعنی اینکه خروجی ها برمیگشتن صبح شهرهاشون
ورودی ها تازه میرفتن واسه بازدید از مناطق.
صبح بدرقه شون میکردیم.🥲
دعای خیر شهدا بدرقه راه تون
خوش آمدید التماس دعا.
بچها ببخشید من دیگ نمیتونم ادامه بدم.
تا همین جا کافیه.
چون حالم بد میشه از شدت دلتنگی...