eitaa logo
شمیم آشنا
16.4هزار دنبال‌کننده
37.9هزار عکس
7.6هزار ویدیو
316 فایل
🗂 بزرگترین مرجع کلیپ های کوتاه مهارت های زندگی مشترک و تربیت فرزند و محتوای سبک زندگی در کشور 👤 @AshenaOnline ادمین 🆔 http://sapp.ir/Shamimeashena سروش 🆔 https://eitaa.com/shamimeashena ایتا 🆔 https://rubika.ir/shamimeashenarubika روبیکا
مشاهده در ایتا
دانلود
😡وقتی خشمگینانه با فرزندم حرف می زنم چه اثری بر او دارم؟ وقتي چيزي كه به فرزندتان مي‌گوييد خصمانه و يا همراه با عصبانيت باشد، توجه او بيشتر به لحن كلام جلب مي شود تا به پيامي كه سعي در انتقال آن داريد. باور فرزند اين است كه والدين به او علاقه و محبت قلبي دارند. اگر مرتباً به او پيغام دهيد كه، از تو بيزارم، بی‌لياقتي  يا از تو ناراضيم به رابطه عاطفي خودتان با او آسيب می‌رسانيد. اظهار نارضايتي خود را با لحني آرام و بدون تحقير يا سرزنش به فرزندتان انعكاس دهيد تا به محتواي كلامتان توجه كند. 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلالم کن 🤲 قرار شب های جمعه ❤️ 🆔 @shamimeashena 🌐 Shamiim.ir
📆 امروز جمعه ☀️۷ شهریور ۱۴۰۴ هجرے شمسے 🌙۵ ربیع الاول ۱۴۴۷ هجرے قمری 🎄۲۹ آگوست ۲۰۲۵ میلادے ┄┅═══✼✨┅┄ 🆔 http://sapp.ir/Shamimeashena سروش 🆔 https://eitaa.com/shamimeashena ایتا 🆔 https://rubika.ir/shamimeashena روبیکا
😳کار، کار، کار کار، کار، کار و باز هم کار؛ امیدوارم که زندگی شما تنها از این واژه پر نشده باشد.😔 🔸 از خود بپرسید اگر بعد از مرگتان از خانواده شما بپرسند شیرین‌ترین خاطره‌های شما با آن مرحوم چیست چه می‌گویند؟ به ارث گذاشتن ثروت کلان، ماشین، خانه یا گذراندن لحظه‌های شیرین در کنار شما؟🧐 🔸 با توافق همسر، توقعات، تجملات، تشریفات، چشم و هم‌چشمی‌ها، بریز و بپاش‌ها و اسراف‌ها را کم کنید تا به کار کمتری نیاز داشته باشید و بتوانید وقت بیشتری برای با خانواده بودن بیابید.🤓 🔸 برخی افراد برای جبران نیازهای عاطفی‌شان که در محیط خانه تأمین نمی‌شود به کار بیش از حد روی می‌آورند. حل مشکل پرکاری این افراد در اصلاح روابط خانوادگی آن‌هاست.😎 🔸گاهی به خانه سالمندان بروید آن‌جا می‌توانید نتیجه وقت نگذاشتن کافی برای تربیت فرزندان را مشاهده کنید. هم‌چنین در طول بازدید از آن‌جا با خود بگویید «ببینم بعد از این همه تلاش در زندگی قرار است پول‌ها کجا خرج شود؟! خب آیا من حاضرم بیست، سی یا هر چند سال دیگر تمام وقت کار کنم تا سرانجام یک زندگی عالی را در این‌جا شروع کنم؟!😟 🔸 خانواده شما هدیه و امانت خداوند به شما هستند نه مانع معنوی برای سلوک شما! رحمت‌اند نه زحمت🤨 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
👦🏻چاقی کودک 🔸رژیم گرفتن، برای کودک مناسب نیست، باید عادت‌های غذایی کودک را تغییر داد. 🔸با مشورت پزشک از محدوده وزنی مناسب کودکتان آگاه شوید. 🔸عوامل چاقی را معین کنید مانند نداشتن برنامه متعادل غذایی (این‌که میزان غذای خورده شده بیشتر از فعالیت‌های بدنی کودک باشد.) خوردن میان‌وعده‌های زیاد و پرکالری، پرخوری، خوردن هنگام ناراحتی به جای ابراز احساسات... 🔸هر بار یک عادت بد را از فهرست بالا هدف قرار دهید. 🔸برنامه متعادل غذایی که دربردارنده گروه‌های اصلی غذایی است همراه با ورزش مناسب برای کودک تنظیم کنید و برای اجرایش قانون بگذارید. به همکاری کودک در این‌باره پاداش دهید. 🔸دفعه‌های غذایی را سبک و طولانی کنید، مکان‌های غذا خوردن را محدود کنید. 🔸از کودک بخواهید آهسته غذا بخورد هر لقمه را خوب بجود و تا دهانش پر است لقمه دیگری بر ندارد هر روز یک دقیقه به مدت زمان غذا خوردن در وعده‌های اصلی غذایش اضافه کنید. 🔸بخواهید کودکتان در هنگام ناراحتی برای مهار آن به جای پرخوری به ورزش یا فعالیت‌های فیزیکی مشغول شود.🏃🏻‍♂️ 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
روش گوش دادن به کودک👧🏻 ❀ به زبان رفتار کودک گوش دهید چند دقیقه خود را جای کودک بگذارید؛ بکوشید هدف او را از بروز چنین رفتارهایی بفهمید. ❀ هر روز زمانی را در اختیار کودک بگذارید تا از احساساتش درطول رخدادهای روزانه زندگی برای شما بگوید.بین سخنان کودک نپرید. ❀ با نگاه کردن به کودک و همراهی احساسی با او تمام توجه‌تان رابه حرف‌هایش نشان دهید.🧐 ❀ از پرسش‌های متنوع برای افزایش اعتماد به نفس کودک و به حرف کشیدن او استفاده کنید برای مثال؛ بعدش چی شد؟ ❀ با سخنان کودک هم‌دردی کنید برای مثال؛ چه بد! منم جات بودم ناراحت می‌شدم.😔 ❀ برخی از جمله‌های کودک را تفسیر و یا تکرار کنید. می‌توانیددرخواست کنید که منظورش را بیشتر توضیح دهد. ❀ از تکرار زیاد روش‌های بالا در هنگام گوش دادن بپرهیزید. ❀ خود را از شنیدن حرف‌های او خوشحال نشان دهید. برای مثال بگویید؛ متشکرم که درباره این موضوع با من صحبت کردی. 😊 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
🔸ترس از صحبت کردن در جمع ☜از همان سنین کم بخواهید کودکتان روزی چند دقیقه در جمع خانواده و هرازگاهی در جمع فامیل، شعر، داستان و یا ... بخواند.☺️ ☜بگویید اگر چیزی یادش رفت جمله آخر را تکرار کند تا یادش بیاید و اگر یادش نیامد خیلی عادی با لبخندی بگوید؛«بقیه‌اش یادم رفت.»😁 ☜اگر از بلند خواندن متنی در جمع می‌ترسد بخواهید ابتدا متنی را برای برادر کوچکترش بخواند سپس یکی یکی به تعداد شنونده‌ها اضافه کنید.👨‍👩‍👧‍👦 ☜چند سؤال و یا خلاصه درس را با او کار کنید؛ سپس نقش معلم را بازی کنید؛ بخواهید با صدای بلند نامش را بگوید و سؤال‌ها را بپرسید. تصویرش را ضبط کنید فیلم را با هم ببینید و درباره چگونه راحت‌تر بودن با او گفت‌و‌گو کنید.😌 ☜هنگام احساس ناآرامی بگویید نفس عمیق بکشد و در ذهن به خودش بگوید «آرام باش!»😮‍💨 ☜به او بگویید هر کسی ممکن است وقت حرف زدن تبق بزند این‌که چیز خیلی مهمی نیست!😒 ☜پیشرفت‌هایش را در هر مرحله تحسین کنید.🤩 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
یادمان باشد قرار است فرزندمان را از شیر بگیرم نه از مهر مادری! پس او را در آغوش بگیرید و مهر و محبت خودتان را نثارش کنید. وقتی کودک را از شیر میگیرید ، برای اولین بار با مفهوم غم آشنا می شود. 🆔 @shamimeashena 🌐 shamiim.ir
در جهانی زندگی می‌کنیم که کلمات بیشتر از گلوله‌ها آدم کشتن. ... 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
در جهانی زندگی می‌کنیم که کلمات بیشتر از گلوله‌ها آدم کشتن. . 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
در جهانی زندگی می‌کنیم که کلمات بیشتر از گلوله‌ها آدم کشتن. . 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena
▪️حسرت ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشم و چالم جاری بود. درِ یخچال رو باز کردم و تخم‌مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهیتابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف‌اش، برای خودش جلز ولز خفیفی کرد که زنگ در را زدند؛ پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می‌گفت: نون خوب خیلی مهمه! من که بازنشسته‌ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می‌گیرم. در می‌زد و نون رو همون دم در می‌داد و می‌رفت. هیچ‌وقت هم بالا نمی اومد؛ هیچ‌وقت. دستم چرب بود. شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه‌پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلاً پدرم از اون جور آدم‌هاست که بیشتر آدم‌ها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی‌شود. صدای شوهرم از توی راه‌پله می اومد که به اصرار تعارف می‌کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می‌کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانواده‌ی سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی‌بوسیم، بغل نمی‌کنیم، قربون‌صدقه هم نمیریم و از همه مهم‌تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. خانواده‌ی شوهرم این‌جوری نبودن، در می‌زدند و می‌آمدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می‌زدند؛ قربون صدقه هم می‌رفتند و قبیله‌ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی‌فهمید که کاری که داشت می‌کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می‌کرد، اصرار می‌کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلاً خوشحال نشدم. خونه نامرتب بود؛ خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم... چیزهایی که الان وقتی فکرش را می‌کنم خنده‌دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می‌رسید! شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان‌ها چای بریزد که اخم‌های درهم رفته‌ی من رو دید. پرسیدم برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم! گفتم: ولی من این کتلت‌ها رو برای فردا هم درست می‌کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست، اما … در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه‌فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت دخترجون! ببخشید که مزاحمت شدیم. می‌خوای نون‌ها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم! پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه‌ی گیاه‌خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد. و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هر دو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می‌کردم که فکرش مثل برق از سرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می‌زدم پدرم صحبت‌های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره‌های پشتم تیر می‌کشد و دردی مثل دشنه در دلم می‌نشیند. راستی چرا هیچ‌وقت برای اون نون سنگک‌ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهیتابه برمی‌دارم. یک قطره روغن می‌چکد توی ظرف و جلز محزونی می‌کند. واقعاً چهارتا کتلت چه اهمیتی داشت؟! حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می‌خورد: «من آدم زمختی هستم» زمختی یعنی ندانستن قدر لحظه‌ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم‌ترین‌ها . حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه‌ی خالی چنگال به دست کنار ماهیتابه‌ای که بوی کتلت می‌داد آه بکشم؟ آخ! لعنتی، چقدر دلم تنگ شده براشون؛ فقط… فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می‌آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه... میوه داشتیم یا نه… همه چیز کافی بود: من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می‌گفت. نون خوب خیلی مهمه! من این روزها هرقدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستاش نون سنگک گرم و تازه و بی‌منتی بود که بوی مهربونی می‌داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتش را می‌فهمی.... 🍃شادی روح همه پدران و مادران آسمانی فاتحه و صلوات🍃 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃 🌐 shamiim.ir 🆔 @Shamimeashena