#پیامبر_اکرم
من پادشاه نیستم
«من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر میدوشید.» این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همه قبایل به او ایمان آورده بودند، لکنت گرفته بود. آمده بود جملهای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریدهبریده شده بودند. رسولالله(ص) از جایش بلند شده بود. آمده بود نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ. آنطور که تنشان، تن هم را لمس کند. در گوشش گفته بود «من برادر توام؛ اَنا اَخوکُ» گفته بود فکر میکنی من کیام؟ فکر میکنی پادشاهم؟ نه! من از آن سلطانها که خیال میکنی نیستم.
«من اصلاً پادشاه نیستم؛ لَیسَ بَمَلکٍ» من محمدم. پسر همان بیابانهایی هستم که تو از آن آمدهای. «من پسر زنی هستم که با دستهایش از بزها شیر میدوشید.» حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است. حرف دایه صحرانشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانه او و گفته بود «هَوِنٌ علیک؛ آسان بگیر، من برادرتم.» مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید «عجب برادری دارم.»
✍️فاطمه شهیدی
📗انتخابی از کتاب «خدا خانه دارد»، نشر معارف
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
34.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خانواده
#پروفسور_محمد_اسماعیل_اکبری
🔻 موضوع : ۳۲- رابطه مهاجرت با جمعیت
💠 جهت مشاهده یا دانلود سایر قسمتهای مجموعه کلیپهای پروفسور محمد اسماعیل اکبری به لینک زیر مراجعه کنید👇
https://shamiim.ir/courses/womens-identity-in-the-passage-of-history-dr-siavashi/
🆔 @Shamimeashena
🍃شیرینترین عشق
شیرینی دنیا را چشیدیم و خوشمان آمد. شیرینی گناه را چشیدیم و لذت بردیم. شیرینی سرگرمیها را چشیدیم و مشغول شدیم. شیرینی محبت تو را کی میچشیم تا عاشق شویم؟ به دادمان برس که داریم در میان این شیرینیها، تلخ میشویم.
شبت بخیر شیرینترین عشق!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
📆 امروز پنجشنبه
☀️۲۰ شهریور ۱۴۰۴ هجرے شمسے
🌙۱۸ ربیع الاول ۱۴۴۷ هجرے قمری
🎄۱۱ سپتامبر ۲۰۲۵ میلادے
┄┅═══✼✨┅┄
🆔 http://sapp.ir/Shamimeashena سروش
🆔 https://eitaa.com/shamimeashena ایتا
🆔 https://rubika.ir/shamimeashena روبیکا
🔸 امامـ صـادق عليه السلامـ
ضَمِنتُ لِمَنِ اقتَصَدَ أن لا يَفتَقِرَ.
من براى كسى كه ميانه روى كند، ضمانت مىكنم كه فقير نشود.
⚖
📚 من لا يحضره الفقيه، ج۲، ص۶۴
#حدیث
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#صبح_بخیر
💖فقط فکر کردن به تو
باعث روشن شدن
روز من می شود... 😍
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
😊 اگه اخلاقم بده
عوضش دستپختم خوبه،
خوش اخلاق بودم و
گشنه میموندی خوب بود؟!
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
🔸پلاک
✍️سیده سارا موسوی
▫️تازه از بدو بدوها و خریدهای هولهولکی قبل رفتنش برگشته بودیم، ساعت حدود ۱۱:۳۰ بود و برای ۵ عصر بلیت داشت، داشتم سبزیها را تفت میدادم که صدایم کرد:«سارا پلاکم کو؟» همانطور که مواظب بودم سبزیها نسوزد، بیهوا جواب دادم: «نمیدانم...»
اصلاً یادم نبود جنگ است و دارم شوهرم را به جبهه می فرستم، اصلاً یادم نبود چقدر به روزمرهگی همسران شهدا نزدیکم، اصلاً یادم نبود تا چند ساعت دیگر کنارم نیست و شاید...
پلاکی که همیشه وقت رزمایش سراغش را میگرفت، و حالا زمان رزم است...
همان پلاکی که همیشه قبل از اتو کردن لباس سبزش، از جیبش بیرون میآوردم و کنار خودکار و تسبیح و چند برگه از یادداشتهای جلساتش گوشهای رها میکردم و کلی به جانش نق میزدم که: «وسایلت را روی میز گذاشتم زود بردار تا بچهها دست نزدند و گم نشده...»
انگار خواب بودم و با پتکی از پلاکش بیدار شدم...، پای گاز وا رفتم، قلبم را نمیدانم شدیدتر تپید یا از تپش افتاد؟ اما نفسم را مطمئنم که بالا نمی آمد، یک آن هوای آشپزخانه برایم سنگین شد...
اشکی با غرور و دلتنگی مهمان آن ثانیههای سخت شد و من را به آغوش خودم بازگرداند...
بلند شو سارا، حالا وقت کم آوردن نیست حالا زمان محکم بودن است، عیارت را محک بزن، این همه پای خاطرات همسران شهدا اشک نریختی که الان کم بیاوری، این همه کتاب از دلدادگیهایشان نخواندی که حالا جا بزنی، بغضم را قورت دادم و سریع رد اشکهایم را پاک کردم، و اینبار بلند و محکم گفتم همان جای همیشگی دیگر، رفتم و پیدایش کردم و با اطمینان و افتخار به دستش دادم.
سهم من از این دفاع مقدس ۱۲ روزه خیلی کمتر از خانوادههای عزیز آن ۱۰۶۰ شهید بود، اما خداوند بزرگ را شکرگزارم که پلاک یکی از سربازان آخرین حجتش را در خانهی من قرار داد...
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena
#لحظاتی_با_حدیث
💢 امام حسین علیه السلام
🤍◼️لِكُلِّ داء دَواءٌ، وَ دَواءُ الذُّنُوبِ الإسْتِغْفارِ؛ براى هر غم و دردى درمان و دوائى است و جبران و درمان گناه، طلب مغفرت و آمرزش از درگاه خداوند مى باشد.
🌻✿ کافی «جلد۲»
╭═━⊰🍃🌸🍃
🆔 @shamimeashena
🌐 shamiim.ir
#زندگی_با_آیهها
۞«...وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»
❤️«...و خداوند به آنچه انجام میدهید آگاه است»
💌| منافقون ۱۱|
╭═━⊰🍃🌸🍃
🆔 @shamimeashena
🌐 shamiim.ir
#امام_زمان
🔸گوشهای از دلدادگی شهدا به امام زمان(عج)
🌷شهید محمدرضا تورجیزاده
🔹سردار علی مسجدیان میگوید: به او گفتم شما باید فرماندهی گروهان را قبول کنی، اما زیر بار نرفت. گفتم: من شما را فقط برای مسئولیت میخوام. باید فرماندهی را قبول کنی. بعد از اصرارهای من گفت «به یک شرط»
با تعجب گفتم: چه شرطی؟ کمی مکث کرد و گفت «از صبح سهشنبه تا چهارشنبه با من کاری نداشته باشی!» علت این حرف را نفهمیدم اما قبول کردم. محمد از فرماندهانی بود که روحیه مدیریت او بالا بود. بچههای گردان، عاشق او بودند، اما هر هفته صبح سهشنبه تا قبل از ظهر چهارشنبه، نبود و نمیدانستیم چه میکند.
یکبار جلوی او را گرفتم و گفتم: معلوم است کجا میروی؟! گفت «من که با شما شرط کرده بودم.» گفتم: میدانم اما کجا میروی؟ آنقدر اصرار کردم تا راضی شد بگوید «من میروم مسجد جمکران و برمیگردم.» با تعجب به چهرهاش خیره شدم و گفتم: یعنی تو از اینجا نهصد کیلومتر راه میروی مسجد جمکران و برمیگردی؟! گفت «بله»
هفته بعد وقتی میخواست برود، همراهش رفتم. چند بار ماشین عوض کردیم. خیلی خسته شدیم. موقع غروب رسیدیم جمکران. بعد از نماز جماعت مشغول نماز امام زمان(عج) شد. چه حالی داشت. اشک میریخت و با مولایش نجوا میکرد. نماز که تمام شد گفت «خب برگردیم.» گفتم: چه میگویی؟! بگذار امشب را بمانیم. من که خستهام.
اما محمد اصرار داشت که برویم. همان شب حرکت کردیم. فهمیدم برنامه هفتگی اوست؛ یعنی نماز که تمام میشود برمیگردد. در طی مسیر به او نگاه میکردم. سرش را به شیشه اتوبوس گذاشته بود و همینطور اشک میریخت. به حالش غبطه میخوردم.
یکبار محمد میگفت برای رسیدن به مسجد جمکران اتوبوس پیدا نکردم. برای همین 14 بار ماشین عوض کردم تا به مسجد رسیدم. عشق محمد به مولای خودش فقط در رفتن به مسجد جمکران نبود. محمد تورجی مداح بود؛ ذاکری بود با نوایی دلنشین، نوای ملکوتی او جان و دل را آسمانی میکرد. همیشه اشعار خود را با ذکری از مولایش امام عصر(عج) آغاز میکرد. او این شعر را زیاد میخواند:
بر هم زنید یاران این بزم بیصفا را
مجلس صفا ندارد بییار مجلسآرا
📗کتاب وصال (چهل روایت از دلدادگی شهدا به امام زمان(عج)) گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، ص 74
🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🌐 shamiim.ir
🆔 @Shamimeashena