شمیم آشنا
چه زمانی کتاب خواندن برای کودکم را شروع کنم؟
هیچ زمانی برای کتاب خواندن برای فرزندتان زود نیست؛ در حقیقت جنین از زمانی که در رحم مادر قرار دارد، صدای مادرش را تشخیص میدهد.
انجمن پزشکان کودکان امریکا توصیه میکند از زمانی که نوزاد به دنیا میآید، کتاب خواندن برای او ضروری است.
در این زمان کودک شما معنی کلمات را متوجه نمیشود اما شنیدن صدای شما، توجه او را نسبت به اصوات برمیانگیزد و به او کمک میکند تا مهارتهای شنیداریاش را توسعه دهد.
#فرزند_دلبندم
🆔 @shamimeashena
ای زمزمه صبح و نسیم ادرکنی
آئینه رحمان و رحیم ادرکنی
ای در کرم و سخاوت و آقایی
بیخاتمه، اَیُهاالکَریم ادرکنی
السّلامُ عَلیکَ یا حَسَنَبنعلی ...
#حدیث_روز
🆔 @Shamimeashena
♨️ نور متعلق به درون توست.
به خاطر داشته باش:
هیچ شعلهای در این دنیا نمی تواند تو را از ترس هایت رها کند
به جز شعله ی درونت.
به نور درونت اعتماد کن...
#صبحگاهي
🆔 @Shamimeashena
@Shamimeashenaخوشا به حالت ای روستایی.mp3
زمان:
حجم:
2.74M
☀️خوشابه حالت ای روستایی☀️
🌳چه شادو خرم چه باصفایی🌳
#رادیو_صبحگاهی
🆔 @Shamimeashena
🔻 بیماری بدخیم
حدود سه سال پیش دچار بیماری بدخیمی شدم. بیست کیلو کاهش وزن پیدا کرده بودم. تشخیص دکترها سرطان بود. سونوگرافی پیشرفت روز به روز غده...
ادامه در لینک زیر 👇
👉http://www.shamiim.ir/a/21908
#امام_رضا (ع)
#آشنا_وب
🆔 @Shamimeashena
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گربه ایرانه آمریکا هم اون سگه که فقط پارس میکنه 😄
#لبخندانه
🆔 @Shamimeashena
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 بفرمایید نان محلی
#دیدنی_ها
🆔 @Shamimeashena
💢 ناشکری
راننده تاکسی شهر در مسیری طولانی که مسافرش بودم، برایم از اتفاقی گفت که برای یکی از دوستانش رخ داده بود:
«دوست من از سرمایهداران بزرگ فلان شهر بود و سه پسر داشت که یکی از آنها اندکی ناتوانی ذهنی داشت و آب دهانش مرتب جاری بود. غیر از فامیل نزدیک، کسی از وجود این پسر مطلع نبود و در همه میهمانیها هم او را جایی قایم میکردند تا کسی از وجودش باخبر نشود.
یک روز دوستم به من زنگ زد و گفت میخواهد بچهاش را به آسایشگاه بفرستد، منتها نه در شهر خودش که مردم او را بشناسند، بلکه در یکی از شهرهای اطراف، و از من که از دوستان صمیمیاش بودم خواست که زحمت این انتقال را بکشم. من نصیحتش کردم و گفتم که این کارها ناشکری است و... و در نهایت گفتم که چنین کاری را نمیکنم. او به حرفهای من گوش نداد و پسر ناتوانش را به آسایشگاهی در یکی از شهرهای مجاور سپرد.
چند ماه بعد به همراه همسر و دو پسر دیگرش به قصد دیدار فرزندشان به آسایشگاه میروند و او را برای گردش یا کار دیگری همراه خودشان میبرند که در راه با ماشین گرانقیمتشان تصادف میکنند و همسر و دو پسرش در این حادثه جان میسپارند و خودش هم قطع نخاع میشود. خلاصه آنکه از آن اتفاق فقط همان پسر کمتوان زنده میماند. حالا همین پسر روزها دوست من را با ویلچر به این طرف و آن طرف میبرد.»
#مجله_آشنا
#حکایت
🆔 @Shamimeashena