eitaa logo
شمیم آشنا
16.5هزار دنبال‌کننده
37.9هزار عکس
7.6هزار ویدیو
316 فایل
🗂 بزرگترین مرجع کلیپ های کوتاه مهارت های زندگی مشترک و تربیت فرزند و محتوای سبک زندگی در کشور 👤 @AshenaOnline ادمین 🆔 http://sapp.ir/Shamimeashena سروش 🆔 https://eitaa.com/shamimeashena ایتا 🆔 https://rubika.ir/shamimeashenarubika روبیکا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شمیم آشنا🌹 🔳 ذکر روز دوشنبه (صدمرتبه) #ذکر_روز 🆔 @Shamimeashena
@Shamimeashenaرادیو صبحگاهی.mp3
زمان: حجم: 863.5K
صبح پاییزی تون بخیر پاییز برای همه ما خاطره ساخته و میسازه... یک روز خاطره انگیز دیگه رو شروع کنید. 🆔 @Shamimeashena
#آقای عزیز وقتی به خانه رسیدید و لباس‌هایتان را عوض کردید، آنها را سر جای خود قرار دهید. #خانم مشغله فراوانی دارد و شما نباید وظایف همسرتان را دو چندان کنید. با این کار الگوی فرزندانتان نیز خواهید شد. #همسرانه 🆔 @Shamimeashena
💢 راه کارهایی برای افزایش در با فرزندتان گفت‌وگو کنید. والدین و مربیان کودک باید درباره امور و مسائلی که به او مربوط می‌شوند، حتی درباره مسائل مدرسه و امور داخل خانه که دخالت و همکاری کودک در آن کارها لازم است از او نظر بخواهند و درباره عقاید و نظراتش مانند بزرگ‌ترها بحث و گفت‌وگو کنند. 🆔 @Shamimeashena
💠 امیرالمومنین(ع) شتاب کردن در کاری پیش از توانایی بر آن و درنگ کردن بعد از دست یافتن به فرصت، نشانه حماقت است. (میزان الحکمه) #حکیمانه 🆔 @Shamimeashena
روزی شخصی نزد بزرگی رفت و گفت سوالی دارم که نمیتوانم جلوی جمع بگویم بزرگ حاضران را بیرون کرد و شخص سوالش را پرسید ولی چون همه رفته بودند بیرون کسی نمیدونه چه سوالی کرد و چه جوابی شنید 😁😁😁 🆔 @Shamimeashena
🤒 را جدی بگیرد «مادر باردار دیگر یک نفر نیست و باید بیشتر از دیگران مراقب سلامتی خودش باشد.» این جمله را باید بارها به زنان باردار تذکر داد و برای نمونه از این تحقیق جدید شاهد آورد که پزشکان گفته‌اند: مشاهده علائم شبیه به سرماخوردگی در مادر در دوران جنینی و بی‌توجهی به آن باعث ناشنوایی کامل نوزاد می‌شود. پس جمله اول این هشدار و سرماخوردگی‌های را جدی بگیرید. 🆔 @Shamimeashena
💠 رسول اکرم(ص) هيچ زنى نيست كه جرعه اى آب به شوهرش بنوشاند، مگر آن كه اين عمل او برايش بهتر از يك سال است كه روزهايش را روزه بگيرد و شب هايش را به عبادت بگذراند. (ارشاد القلوب) 🆔 @Shamimeashena
چمدانش را بسته بودیم. با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود. کلاً یک ساک داشت با یه قرآن کوچک، کمی نان روغنی، آب‌نبات، کشمش، چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی… گفت «مادرجون، من که چیز زیادی نمی‌خورم. یه‌گوشه هم که نشستم. نمیشه بمونم، دلم واسه نوه‌هام تنگ میشه!» گفتم: مادرِ من دیر میشه! چادرتون هم آماده‌ست، منتظرن. گفت: کیا منتظرن؟ اونا که اصلاً منو نمی‌شناسن! آخه اون‌جا مادرجون آدم دق میکنه‌ها! من که این‌جا به کسی کار ندارم اصلاً، اوم، دیگه حرف نمی‌زنم. خوبه؟ حالا میشه بمونم؟ گفتم: آخه مادر من، شما داری آلزایمر می‌گیری. همه چیزو فراموش می‌کنی! گفت: مادرجون این چیزی که اسمش سخته‌رو من گرفتم، قبول! اما تو چی؟ تو چرا همه چیزو فراموش کردی ؟! خجالت کشیدم…! حقیقت داشت، همه کودکی و جوونیم‌ و تمام عشق و مهری را که نثارم کرده بود، فراموش کرده بودم. اون بخشی از هویت و ریشه و هستیم بود. راست می‌گفت، من همه‌رو فراموش کرده بودم! زنگ زدم خانه سالمندان و گفتم که نمی‌آییم. توان نگاه کردن به خنده نشسته بر لب‌های چروکیده‌اش را نداشتم، ساکش را باز کردم؛ قرآن و نون روغنی و … همه چیزهای شیرین دوباره تو خونه بودن! آب‌نبات‌رو برداشت و گفت: بخور مادرجون، خسته شدی هی بستی و باز کردی. دست‌های چروکیدشو بوسیدم و گفتم: مادرجون ببخش، حلالم کن. اشکش را با گوشه روسری‌اش پاک کرد و گفت: چی‌رو ببخشم مادر؟ من که چیزی یادم نمیاد. شاید فراموش می‌کنم! گفتی چی گرفتم؟ آلمیزر؟! و بعد درحالی‌که با دستان لرزانش، موهای دخترم را شانه می‌کرد، زیر لب گفت: گاهی چه نعمتیه این آلمیزر! 🆔 @Shamimeashena