ی صبحِ رنگی"
همراهّ چآی داغّ "
کنآر پنجرهّ،"
کودکآن را تمآشآ میّ کنمً"
":)
ازلحاظروحینیازدارم
بشینمپایِروضهاباعبدالله
تاجاییکهتواندارم
بهگناهاییکهکردمو
سادهازشونگذشتماعترافکنم!
مُرتفتیچهحسیومیگم . . 💔!