-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #داستان #پارت_یکم #اعجاز_خاک دیگر کلافه شده بودم. هرچه می گفتم: « مامان، بابا، من فعلاً نمی خواهم
﷽
#داستان
#پارت_دوم
#اعجاز_خاک
یک ماه همین طور گذشت. کم کم خودم هم داشتم برای ازدواج انگیزههایی پیدا میکردم. یک بار که برای شانه کردن موهایم جلو آینه رفته بودم، دیدم چند تا از موهای سر و صورتم سفید شده اند و از بین موهای سیاه خودی نشان می دهند. در همان حال به خودم گفتم: تو هم پیر شدی، انگار بابا و مامان خیلی هم بی ربط نمیگویند. واقعاً دارد دیر میشود.
چندین بار دیگر با خودم خلوت کردم، دیدم واقعاً حالا وقتش شده که ازدواج کنم. منتظر فرصت میگشتم تا اگر باز هم با من در این باره حرف زدند من هم دنبالش را بگیرم، ولی قانعشان کنم که از تحمیل ازدواج با سپیده و شهلا دست بردارند. هر شب مثل همیشه شامم را می خوردم و می رفتم اتاقم و مشغول مطالعه و استراحت میشدم. اصلا با من حرف نمی زدند که من بخواهم تصمیم جدیدم را به آنها بگویم.
جمعه شبی تصمیم گرفتم بعد از شام در کنارشان به تماشای تلویزیون بنشینم، شاید چیزی بگویند و من، هم با اظهار محبت دلشان را به دست بیاورم و از ناراحتی شان کم کنم و هم به آنها بگویم که می خواهم ازدواج کنم.
شام را که خوردیم روی یکی از مبل ها نشستم و دستم را زدم زیر چانه ام و مشغول تماشای یک فیلم ایرانی شدم. پدرم دو سه مبل آن طرف تر نشست. مادرم هم سفره را جمع کرد و سه تا چایی آورد، یکی را گذاشت جلو من و دوتای دیگر را برد برای خودش و بابا و کنار او نشست.
آن شب، تلویزیون ماجرای پسری را نشان می داد که به خواستگاری دختر همسایه شان رفته بود، همان چیزی که در خیلی از فیلم های ایرانی اتفاق می افتد. پدرم خیلی معنا دار به تلویزیون نگاه می کرد. همه سکوت کرده بودیم. برای هر سه ما دیدن این فیلم، ماجراهایی را که قبلاً در خانه مان گذشته بود تداعی میکرد، حرف هایی را که زده بودیم، دعواهایی را که کرده بودیم.
پدرم آخرین جرعه چایش را سر کشید با همان استکانی که دستش بود به تلویزیون اشاره کرد و با ناراحتی به مادرم گفت: خانم میبینی، اصلاً کار دنیا بر عکس است. نگاه کن، می بینی، تلویزیون فیلم می سازد که بگوید والدین محترم، به درخواست بچه هایتان احترام برای ازدواج توجه کنید، اما آقا پسر ما حال زن گرفتن ندارد.
#ادامه_دارد...🌿
هدایت شده از -شَـــمیم ظُـــهور-
شبتون فاطمی🌃
عشقتون حســـــــ♥️ـــینے
دمتون مادرے😇
نفستون حیدرے✨
آࢪزوتون هم حࢪم اࢪباب ان شاءالله💫
یا عݪی مدد...✋🏻
وضو و نماز اول وقت
یادتون نࢪه🤞🏻••
#التماسدعا📿♡➣
حلال کنیداگه خستتون کردیم🤲🏻🥺
#امام_زمان
بـخوآندعـٰآےفَـ³¹³ـࢪجࢪادعـٰآاَثـࢪداࢪد♥️✨
دُعـٰآڪَبوتـࢪعشــ❤️ـقاسـتوبـٰآلوپَـࢪداࢪد🕊💚
#امام_زمان🌸
#اللهمعجللولیکالفرج✨
﷽
|بـســمربّالخـٰالقالمـهد؎(عـج)
(🌸🖇)
بـہچیزۍوابستہباش؛
ڪہبراتبِمونـہ ...🌤
ارزشداشتہبـاشہڪہوابستَشبِشے
نـہایندُنیاڪہبـہهِیچےبَنـدنیـست ...!
یھچیزمِثلنِگاههاۍمھدۍفاطمہ♥️🙃
#الہمعجللولیڪالفرج 🌱
#تلنگرانه
_شـُدممثـلبچهایکہپـاشومیکوبه زمین
میگهالابلامنهمینومیخوام..
مـنکربلامیـخوام💔:)
#کربلا🌱
#بیوگرٰٓافی🌱
درسته سختیای راه زیاده اما تهش خلاصه میشه توی یه موفقیت بزرگ که همه سختیا رو از یادت میبره🌚🖤
#پستلاشکنوناامیدنشو😊
#بیوگرٰٓافی🌱
#تلنگر
واقعا زیباست👌🏼
پیری به جوانی میگفت:
موهای سرت را بتراش🙁
برو بالا شهر؛
همه فکر میکنن مُدِ...!!!🤩
برو وسطِ شهر؛
فکر میکنن سربازی...!!!🤭
"بیا" پایین شهر؛
همه فکر میکنن زندان بودی...!!!😳
این همه اختلاف...
فقط در شعاعِ چند کیلومتر...!!!🤔
مردم آنطور که تربیت شده اند میبینند
از قضاوت مردم نترس!🤓
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
↻ #تلنگر‹.💛🙃.›
وقتے میشینے بہ
گناهاتفکرمےکنےو
ناراحتمیشےیعنے
داریرشدمےکنے ..
یعنے اگہ وایسے
جلوگناهات میشے
سوگلےخدا..
مبادا دلزده بشے ..!
یاراحتازکنارهمچین
چیزیعبورکنی🚶♂ ..!
مباداغروربگیرتت!
هرچےداریمازخداست
پستوکلکنبھش
وحتے اگہ زمین خوردے بلندشو
یہیاعلےبگوازنوشروع کن 😉
⊱ ·—·—·—·—·——·—·—·—·—· ⊰
‹𝐉𝐎𝐈𝐍↴ ♥️🦋
https://eitaa.com/shamimzohor