﷽
#رمان
#پارت_دوازدهم
#اعجاز_خاک
من که حسابی تعجب کرده بودم گفتم: ازدواج کرده؟!😳
_آره، متاسفانه من نمی دونستم با پسر عموش ازدواج کرده، می خواستم بگم یه وقت زنگ نزنی بهش.
_خوب شد گفتی.
_مجتبی واقعا معذرت میخوام، نمی خواستم این طوری بشه😥
بعد به شوخی گفت: ان شاءالله جبران میکنم ناراحت نباش.
_نه دکتر، من خیلی هم از تو ممنونم😊
_کاری نداری؟
_نه، خیلی ممنون.
_خدا حافظ.
_التماس دعا.
حرفم که با دکتر احمدی تموم شد سریع به خونه منصوره زنگ زدم. گفتم شاید هنوز به مریم رضایی زنگ نزده باشه. خداروشکر که همین طور بود😅 وقتی جریان رو برای منصوره تعریف کردم گفت: خوب شد مادر علی آقا زنگ زد و سرم رو گرم کرد وگرنه اگه زنگ میزدم و یه حرف نامربوطی از مریم خانم شما یا خانواده اش می شنیدم اون وقت من می دونستم با اون دکتر احمدی.
_ خب حالا که بخیر گذشت.
با کمی عصبانیت گفت: حالا باز هم حرف خواهرت رو گوش نکن😐 همه که مثل من نیستن دلشون برای تو سوخته باشه. دکتر دختر شوهر کرده به تو معرفی می کنن. داداش من، بیا یه روز بریم خونه همسایه ما، ضرر که نداره.
من که از ازدواج با مریم رضایی ناامید شده بودم از روی ناچاری گفتم: حرفی ندارم، ولی باز یکی دو روزی صبر کن.
_ باشه! دو سه روز دیگه زنگ میزنم.
چند روزی گذشت. تو این مدت به غیر از سلام و علیک حرفی با دکتر احمدی نمیزدم، یعنی دیگه بهانه ای برای حرف زدن نداشتیم، فقط یبار به من گفت:«پسر چرا ناراحتی» و من با خنده ای مصنوعی گفتم:«نه ناراحت نیستم»
ولی راستش یکم ناراحت بودم. ته دلم خیلی امید داشتم با مریم رضایی ازدواج کنم، گرچه زیاد ابراز نمیکردم. بی نتیجه موندن اولین تلاش برای ازدواج، بدجوری روحیم رو خراب کرده بود😕 وقتی از سر کار برمیگشتم تا آخر شب خودم رو توی اتاقم سرگرم میکردم و صبح دوباره میرفتم سرکار، نه دوست داشتم کسی با من حرف بزنه نه خودم حوصله داشتم با کسی صحبت کنم. چشمم از موردی هم که منصوره معرفی کرده بود آب نمیخورد، ولی باید شانس خودم رو امتحان میکردم. نمیتونستم به بهانه اینکه دلم خیلی راضی نیست از رفتن به خواستگاری شونه خالی کنم، شاید اینها اوهامی بود که اگه میرفتم خواستگاری برطرف می شد.
ادامه دارد...🌱
🌤#حضرت_مولا
🥀🌕#امام_زمان (عج)
دلم گرفته از این روزگار یا مهدی! / از این زمانهٔ بی اعتبار 😞 یا مهدی!
دوبارہ کردہ هوایت، مدد اباصالح! 😭🖐🏻 / دلی که بی تو ندارد قرار ❤️🔥 یا مهدی!
🕯🤲🏻 اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب (س)
🌱
آقایامامحسین ،
هیچپزشکیتجویزیبرای
قلبشکستہنداشتخوبمیدانند
درمان،فقطتویی((:♥ ..
#حسین_جـآنم
اونجاکهمحمدحسینپویانفرمیگه :
عرفهمیهماننمیخواهی؟
هوسکربلایتوکردم... 💔
#حسینم
•─────•✿•─────•
-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_دوازدهم #اعجاز_خاک من که حسابی تعجب کرده بودم گفتم: ازدواج کرده؟!😳 _آره، متاسفانه من
در آمار ۶۶۶دو پارت دیگه رو هم میزارم🌸🌿
حضرتآقامیگن:
مننمیتونماوننوشتہهای
رودستتونروبخونم!
یکۍازاونوسطدادزد:
نوشتیمجانمفدارهبر
آقامیگن:خدانکنھ..♥️🌱
#سیدعلیجان #رهبر
•─────•✿•─────•