eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.3هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوشنبه²
موبایل چند میلیونی خریدی!📱 خب حالا باهاش چکار میکنی؟؟؟؟!!!! فیلم میبینی ؟ بلاگرها رو دنبال می‌کنی ؟ آخرش که چی؟؟؟؟ وقتشه برای زندگیت تصمیم درستی بگیری 👌 اگه کنجکاو شدی باید چکاری انجام بده بفرما کانال پایین و کامل مطالعه کن 💁‍♀😃 آیدی کانال توضیحات 👇🌹 http://eitaa.com/joinchat/4282056892C7e184611cd آیدی مشاور👇 @avin00p
هدایت شده از دوشنبه²
خستہ‌شدے‌از تڪرارے😢؟ دنبال‌ِ‌یہ‌ڪانال‌پُر‌ازعڪس‌باکیفیتے😜؟ ۔ ۔ این‌کاناالھ‌منتظرتھ👇🏻 ☞︎https://eitaa.com/joinchat/3613589685Cefcb041d66 https://eitaa.com/joinchat/3613589685Cefcb041d66 https://eitaa.com/joinchat/3613589685Cefcb041d66 کلیک؛کلیک👆🏻😻
فرشته‌ها‌بزنن‌رو‌لینک🖐🏽😍 https://eitaa.com/joinchat/2137784510Ce5c210a137
چند روز به همین منوال می‌رفتم مدرسه...پدرم هر روز زنگ می‌زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام...می‌رفتم و سریع برمی‌گشتم...مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد...تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت... با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می‌زد...بهم زل زده بود...همون وسط خیابون حمله کرد سمتم...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو... اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی‌تونستم درست راه برم...حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه...به زحمت می‌تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم... هر دفعه که پدرم می‌فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می‌خوردم...چند‌ بار هم طولانی مدت زندانی شدم...اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود... بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت...وسط حیاط آتیشش زد...هر چقدر التماس کردم...نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می‌سوخت...هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت...اون آتش داشت جگرم رو می‌سوزوند...تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم...خیلی داغون بودم... بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد...اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود...و بعدش باز یه کتک مفصل...علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می‌اومد...ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم...ترجیح می‌دادم بمیرم اما ازدواج نکنم... به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم...التماس می‌کردم...خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم...من رو از این شرايط بدبختی نجات بده... هر خواستگاری که زنگ می‌زد،مادرم قبول می‌کرد...زن صاف و ساده ای بود...علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه... تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد...طلبه است؟...چرا باهاشون قرار گذاشتی؟...ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم...عین همیشه داد میزد و اینها رو می‌گفت... مادرم هم بهانه های مختلف می‌آورد...آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره...اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون...ولی به همین راحتی ها نبود...من یه ایده فوق العاده داشتم...نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم...خودشه هانیه...این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی...از دستش نده... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلند قامتی بود...نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت...کمی دلم براش می‌سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه... یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم...وقتی از اتاق اومدیم بیرون...مادرش با اشتیاق خاصی گفت...به به...چه عجب...هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می‌تونیم شیرین کنیم یا... مادرم پرید وسط حرفش...حاج خانم، چه عجله ایه...اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن...شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد... –ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم...اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته... این رو که گفتم برق همه رو گرفت...برق شادی خانواده داماد رو...برق تعجب پدر و مادر من رو... پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من...و من در حالی که خنده‌ ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می‌کردم...می‌دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده... اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم...بی حال افتاده بودم کف خونه...مادرم سعی می‌کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فايده نداشت...نعره می‌کشید و من رو می‌زد...اصلا یادم نمیاد چی می‌گفت... .... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ °♤ @shamimzohor ♤°
فرشته های گل بفرمایید این هم پارت دو تقدیم به نگاه زیبا تون 😉🌻
نظر هاتون در مورد رمان https://abzarek.ir/service-p/msg/816790
پاسخ شما رو در پاسخ ها در ناشناس جواب دادم 🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علی فانیAUD-20210505-WA0005.mp3
زمان: حجم: 3.55M
دعاے فرج🖇🌿 قرار هرصبح ما✋🏻🌿 باصداے علےفانے🗣🌿