رفقا..!
یهجملهروقابڪنیمیابزنیـمگوشهذهنمون،
وهرازگاهےنگاهےبھشبندازیم
دونهدونه گنـاه من
لحظهلحظهظھور امامزمانروعقبمیندازه
#امام_زمان
چقدر زندگی با تو زیبا می شود...!
یا صاحب الزمان (عج الله)
میان شلوغی این روزگار غریب
میان مردمانی که هر روز غریبه تر میشوند
آشنای دل من باش...
فقیر گوشه نشین محبتت هستم
بساز با دل آنکه فقط تو را دارد
🌻|↫#امام_زمان
🌻|↫#پروفایل
بـخوآندعـٰآےفَـ³¹³ـࢪجࢪادعـٰآاَثـࢪداࢪد♥️✨
دُعـٰآڪَبوتـࢪعشــ❤️ـقاسـتوبـٰآلوپَـࢪداࢪد🕊💚
#امام_زمان🌸
#اللهمعجللولیکالفرج✨
#منبر_مجازے🌿
سـه کار است که شیـعه
باید هر روز آن را انجام دهد
¹.خواندن دعای عـهد
².دعای فرج
³.سه بار سوره توحید
و هدیه آن ها به امام زمان "عج"
#امام_زمان ❤️
هدایت شده از پیشاهنگ
" مفهوم حجاب "
رفقا ..
تا وقتی خیلیا نمیدونن حجاب چیه حتی خود مذهبیا و نمیدوننن چرا باید چشم پوشی کنن از یکسری چیزا و ...
بردن نام حضرت زهرا به عنوان یه فرد چادری و الگو و .. برای خیلیا نادرسته
چون ایشون پاک و معصوم و توشه ی علم بی نهایت داشتن و با منطق حرف میزدن ، یا همون حضرت معصومه و زینب و ... پس با گفتن نظرات شخصی و دخالت یه سری حرفا و تایید حرف غلط داریم الگوی مقدس رو خراب میکنیم .
محفلی رو در نظر گفتیم در این رابطه ؛
کاش فقط نخونین و درک کنین
کاش فقط بفهمین که ما مذهبیا هم از خود راضی و .. شدیم و باعث شدیم اشک امام حاضرمون ریخته بشه .
" محفل امشب رو از دست ندید "
راس ساعت ۲۲:۳۰
تو هم در محفل امشب سهیم باش با نشر دادن این پیام 🌿
#فور_مرامی
میشودنیمهشبےگوشهیبینالحرمین منفقطاشکبریزمتوتماشابکنی(:؟️
#حسین_جانم
-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_چهارم #اعجاز_خاک صبح زودتر و سرحال تر از همیشه از خواب بیدار شدم. نمازم را خواندم، کم
﷽
#رمان
#پارت_پنجم
#اعجاز_خاک
ساعت چهار با دکتر احمدی از محل کار بیرون آمدم. میخواستم سر حرف را باز کنم که خودش گفت: ببینم سید امروز خیلی سرحال بودی، شده چیزی؟🙄😃
_چیزی نشده، فکری به سرم زده که میخواستم با تو درباره آن مشورت کنم.
_ در مورد چی؟
_حالا فردا میگویم.
دکتر مچ دستم را گرفت و به طرف خودش کشید و گفت: حالا فردا که نشد حرف.من امروز چهارراه ابوسعید کار دارم. تو را هم تا یک جایی میرسانم.توی ماشین با هم صحبت می کنیم.
_ مزاحم نباشم!
_چه مزاحمتی😐حالا که این پیکان قراضه هست، بیا برویم سوار شویم.
به علامت موافقت سری تکان دادم و رفتیم سوار ماشین شدیم. از محل کار کمی دور شدیم گفتم: راستش دکتر نمیدانم چه جوری بگویم.تو خودت شاید کم و بیش در جریان باشی. پدر و مادر من خیلی اصرار میکنند که من ازدواج کنم. من قبلا زیر بار نمی رفتم، ولی کم کم خودم هم به این نتیجه رسیده ام که باید زودتر اقدام کنم.حالا میخواستم نظر تو را بدانم.
_ آفرین👌🏻 تصمیم درستی گرفته ای. آدم هر چه زودتر ازدواج کند بهتر است. خب چه کاری از من ساخته است؟
_ میخواستم ببینم تو مورد مناسبی را برای من سراغ داری؟
_و الله مورد مناسب که زیاد است ولی من باید اول شرایط تو را بدانم.
کمی فکر کردم و گفتم: شرایط من؟🤔
_بله، شرایط تو!
حرفهایمان دیگر داشت خیلی جدی می شد. برای آنکه راحتتر با هم حرف بزنیم به شوخی گفتم: من شرایط خاصی ندارم، فقط مرد نباشد😅
دکتر زد زیر خنده و گفت: مجتبی، انگار خیلی کارد به استخوانت رسیده😂
_حالا گذشته از شوخی واقعاً من شرط خاصی ندارم. تنها شرط من این است که همسر آینده ام مرا درک کند
_ اینکه نشد شرط. این حرفهای تکراری منظورم نبود. منظورم این است که درباره میزان تحصیلات، شرایط خانوادگی، سن و سال و اینجور چیزها شرطی داری یا نه؟
_ خب بستگی دارد. مسئله سن و تحصیلات هم البته مهم است، ولی دوست دارم همسر آینده ام قبل از هر چیز اخلاق خوبی داشته باشد.😁
دکتر تبسمی کرد و به شوخی گفت: پس قیافه اش هر طوری بود، بود؟
_ همین قدر که قابل تحمل باشد کافیست😄من خودم با این قیافه جذابی که دارم نمیتوانم که بروم حورالعین بگیرم😑
_نگفتم کارد به استخوانت رسیده
بعد خودش کرکـر زد زیر خنده😂 خنده اش که تمام شد گفت: خب، تقریباً منظور تو را فهمیدم! یک موردی را فعلا می توانم معرفی کنم. فردا صبح آدرس و شماره تلفنش را برایت می آورم😁
_خیلی ممنون
ادامه دارد...🌿