eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.3هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از -شَـــمیم ظُـــهور-
|💚☁️| ‌‌‌‌وخداگفـت : شب‌راآفریدم تاازبیقرارےهایت برایم‌بگویے ..! :) مراقب‌مهربونیاتون‌باشید فردا‌باڪلی‌انرژی‌برمیگردیم شبتون‌خوش یاعلی(ع) 👋🏻💚
هدایت شده از "پنج‌شنبه"
منبع پروف های ترند ای و پینترستیمنبع میکس های انیمه ای 🌊🐚 https://eitaa.com/joinchat/3349873022C68193e9df9 با ما وارد دنیای انیمه شو 🪐👆🏿
بسم الله الرحمن الرحیم 🥀
بـ‌خوآن‌دعـٰآےفَـ³¹³ـࢪج‌ࢪادعـٰآ‌اَثـࢪ‌داࢪد♥️✨ دُعـٰآڪَبوتـࢪعشــ❤️ـق‌اسـت‌و‌بـٰآل‌و‌پَـࢪ‌داࢪد🕊💚 🌸
سیدر ضا نریمانیمداحی_آنلاین_آرامش_یعنی_زیر_بارون.mp3
زمان: حجم: 4.6M
آرامش‌یعنی‌زیر ِبارون . .😍❤️ فقط‌یه‌خیابون؛یه‌دل‌دوتااِیوون:)!
هرگزتسلیـم‌نشو‌... همـہ‌آدم‌هـٰاےموفق‌شڪست‌خـوردن…☁️!
یا امام رضا سلام تویی سایهِ سرم (: تویی کسِ بی کسیام غیرِ تو کدوم رفیق سنگِ تموم گذاشت برام (:♥️
میگفت‌: چشمی‌که‌به‌حرام‌عادت‌کنه‌، خیلی‌چیزهارواز‌دست‌میده‌. مثلا‌...شهادت‌:))💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
'مَن‌کُنتُ'‌که‌برحیدرکراررسید حق‌بودوسرانجام‌به‌حق‌داررسید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_بیست‌سوم #اعجاز_خاک کمی که آرام شدم زیر لب شروع کردم به حرف زدن با امام رضا، گفتم: آق
در جواب من سری تکون داد و به اتاق دکتر رفت. بعد در حالیکه دکتر هم همراهش بود از مطب بیرون اومد. دکتر نیشابوری با گشاده رویی از من استقبال کرد و با لهجه قشنگ خودش به من خوش آمد گفت. منو به اتاق کارش راهنمایی کرد و گفت: الان خدمت میرسم😊 و مشغول پر کردن دندان یک مرد روستایی شد. روی یکی از مبل های داخل اتاق نشستم و منتظر شدم. ده دقیقه ای طول کشید تا دکتر کارش رو تمام کرد و اومد کنارم نشست.اول حال و احوال دکتر کاظم نژاد رو پرسید و بعد هم درباره خودم سوال‌هایی کرد: از دوران تحصیلم، از محل تحصیل، از اساتیدم و از برنامه فعلی کارم🙆‍♂ من هم خیلی مختصر و مفید به سوال هاش جواب دادم. مرد خوش صحبت و خوش اخلاقی بود. با اینکه اقلاً هفت هشت سال از من بزرگتر بود ولی خیلی دوستانه و متواضعانه با من برخورد می‌کرد. نیم ساعتی به خوش و بش و حرف های پراکنده گذشت. برای اینکه زودتر به اصل مطلب بپردازیم گفتم: دکتر کاظم نژاد امروز به شما زنگ نزدن؟ _امروز که نه، ولی دیروز زنگ زدند و گفتند که قراره شما تشریف بیارید. _ الحمدالله، توفیقی بود که هم زیارتی بیام و هم با جنابعالی آشنا بشم. _ لطف دارید. _ظاهراً شما وسایلی دارید که می خواهید بفروشید!؟🤔 نفس عمیقی کشید و گفت: بنا بود با یکی از دوستان کار کنیم. خوب من وسایلی برای ایشون تهیه کردم. قرار و مدار هایی هم با هم گذاشتیم ولی بعد مشکلی پیش اومد و نتونستیم همکاری کنیم. حالا این وسایل همینطور بلا استفاده مونده. دیدم از نگهداشتن اینها چیزی عایدم نمیشه. زنگ زدم به دکتر کاظم نژاد و گفتم می خوام اینا رو بفروشم اگه شما خریدارید بیاید ببینید. ایشون هم گفتن: یکی از دوستان رو می فرستم تا ببینه به درد کارمون میخوره یا نه. ادامه دارد...🌸
-شَـــمیم ظُـــهور-
﷽ #رمان #پارت_بیست‌چهارم #اعجاز_خاک در جواب من سری تکون داد و به اتاق دکتر رفت. بعد در حالیکه دکتر
_حالا این وسایل کجاست؟ اینجاست؟🤔 _نه، البته تا دو هفته پیش همین جا بود، ولی بعد بردم منزل، الان با هم میریم منزل تا هم ناهار در خدمت شما باشیم، هم این وسایل رو ببینید. _برای ناهار مزاحم نمیشم🙂 _چه مزاحمتی؟ الان دیگه نزدیک ظهره. به منزل زنگ میزنم و میگم که مهمون داریم. من هم دیگه تعارف نکردم، راستش بدم نمی‌اومد که توی این شهر غریب یک ناهار خونگی بخورم . دکتر نیشابوری لباس هاشو عوض کرد و منو با پژو سفید رنگش به خونه خودش برد. نماز و ناهار و دیدن تجهیزات دندانپزشکی تا ساعت ۴ بعد از ظهر طول کشید. قرار شد که من تماسی باتهران بگیرم و مشورتی بکنم و خبرش رو هم بعدا به اون بدم که بالاخره این وسایل را می‌خوایم یا نه...! از او خداحافظی کردم و به هتل برگشتم. البته میخواست منو با ماشینش برسونه که نذاشتم😁 از هتل به خونه دکتر کاظم نژاد زنگ زدم و براش توضیح دادم: لوازم وسایل بد نیست، ولی به قیمتش بستگی دارد. _ من خودم درباره قیمت با دکتر نیشابوری صحبت می‌کنم و برای آوردن وسایل به تهران میگم خودش اقدام کنه. _پس شما خودتون نتیجه رو بهش خبر می‌دید؟ _ بله، دستت درد نکنه. زحمت کشیدی حالا کی برمیگردی؟ _سعی میکنم زود تر برگردم،شاید همین فردا برگشتم. خیالم از بابت این کار راحت شد. با خودم گفتم فردا صبح میرم با امام رضا خداحافظی می کنم و بعد از ظهر با هر وسیله ای شده به تهران بر می گردم. برای نماز صبح که بیدار شدم دیگه به حرم نرفتم. خیلی خوابم میومد. همونجا نمازمو خوندم و دوباره خوابیدم. حدود ساعت هشت بود که از خواب بیدار شدم. قبل از هر چیز به دفتر هواپیمایی هما زنگ زدم ببینم برای عصر بلیت دارن یا نه. گفتند:« برای امروز بلیت نداریم، ولی میتونید ساعت پنج بعد از ظهر به فرودگاه بیاید و در لیست ذخیره ثبت نام کنید، اگه کسی نیومد شما رو به جاش می فرستیم.» 🙄تصمیم گرفتم بعد از ظهر برم فرودگاه تا اگه شد با هواپیما برگردم و اگه نشد از همون جا برم ترمینال و با ماشین برگردم. دوش گرفتم و غسل زیارتی کردم و صبحانه رو هم در رستوران هتل خوردم. برای خداحافظی به حرم رفتم. از یکی از رواق ها که وارد هتل شدم دیدم که درهای نزدیک به ضریح رو بستند و مردم پشت درها ازدحام کردن. جلو رفتم و از یکی از خادمان حرم پرسیدم: ادامه دارد...🌸