کربلاییسیدمحمدرضا نوشهورکربلاییسیدمحمدرضا_نوشهور_نگاه_ابی_عبدالله_نگاهمو_عوض_کرده_.mp3
زمان:
حجم:
3.39M
نگاه ابی عبدالله نگاهمو عوض کرده...
2.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
「♥️🌿•••」
.⭑
منبهقربانخدا
چونکهمراغمگیندید
بهرخوشحالیمن
دردلمانداختتورا...♥️
.⭑
🌿♥️¦➺ #ڪربلا
حاج امیر کرمانشاهیهای و هوی و شلوغیمو میخری_۲۰۲۲_۰۱_۰۲_۱۶_۳۱_۰۷_۹۷۵.mp3
زمان:
حجم:
3.24M
های و هوی و شلوغیمو میخری
گریه های دروغیمو میخری
﷽
『😂خنده حلال』
یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...😍
برای خودش یه قبری ڪنده بود. 😍
شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.😊
ما هم اهل شوخے بودیم
یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😝
گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم!
خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂
با بچه ها رفتیم سراغش...
پشت خاڪریز قبرش نشستیم.
اون بنده ی خدا هم داشت با یه
شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند.😍
دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😉
ما به یڪے از دوستامون ڪه
تن صدای بالایـے داشت،
گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه
صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، 😂
بگو: اقراء
یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن
و به شدت متحول شده بود
و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده!
دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء
بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😂
رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت :
باباڪرم بخون 😂😂😂😂😂😂😂😂
شادی روح پاک شهدا صلوات❤️
♥❧ #طنز_رفاقت
┄┄ ┉┉┉•••◂ 𖦹💓🌙💓𖦹▸•••┉┉┉
#راض_بابا🍃🌹
#قسمت_اول
شما دختر من رو ندیدین؟
_چی؟ راضیه ؟ چِش شده؟
_باشه باشه الان خودمون رو می رسونیم.
دستانش می لرزید که تلفن را قطع کرد. اول اطرافش را پایید و بعد همین طور که سوئیچ را از جاکلیدی برمی داشت حرف های مبهمی زد.
وقتی حال تیمور را ديدم.ناگهان در تمام بدنم احساس سردی کردم. بدون هیچ سوالی به طرف اتاق رفتم و چادرم را از سر چوب لباسی کشیدم. همینطور که می دویدم بازش کردم و به سر انداختم.
در ان لحظه بدون گفتن حرفی به مرضیه و علی که در اتاق بودند از خانه بیرون زدیم پله ها را دوتا یکی کردیم و سوار ماشين شدیم.
تیمور بدون ملاحضه سرعتش را زیاد می کرد و با بوق زدن ماشین های مقابلش را کنار می کشید.
مدام با چپ و راست شدن سریع ماشین تکان میخوردم.
نمیدانستم چه بر سرش آمده است.راضیه سه ساعت پیش که از خانه بیرون رفت، حالش خوب بود.
نگاهم را با شتاب از بین ماشین ها زد کردم و بعد رو به تیمور برگشتم.
با وجود هوای بهاری از صورت رنگ پریده اش عرق می ریخت.
_تو رو خدا درست بگو کی بود زنگ زد؟ چی گفت؟
_ نمی دونم یه مردی بود فقط گفت راضیه حالش بد شده.
_خب نپرسیدی چش شده؟
_اون قدر سروصدا می اومد و هول شده بودم که حواسم نبود چیری بپرسم.
دلشوره چند ماهه ام آخر نقاب از چهره برداشته بود دیشب وقتی از خانه پدر برگشتم به خاطر هول و ولای دلم به همه شان التماس دعا گفتم.
ادامه دارد.....