eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.3هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
◗‌‌ح‌‍جرـٰان‌بس‌ـٰاست‌اِےپـسر‌فـٰاطمہ؛بیـٰا شـٰاید‌کہ‌مرگ‌ج‌‍سم‌مرـٰاسَهم‌گِۅر‌کرد...!'◖ منتظرآنھ
-تعویض پرچم حرم رضوی🚶🏿‍♂ +دیدی‌آخر‌خاکی‌بودنت‌کار‌دستمان‌داد..؟!👋🏿 شهید_جمهوری🥀🖤
نگاهم‌نمیکنی؟ من‌خیلی‌دلتنگتم... امـام‌حـسـیـن‌دلـم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_قَشنگ‌ترین‌صحنه...؟! +باب‌‌القِبله‌امام‌حسین(:❤️🫠 امام_حسینم
از رفاقت تا شهادت ...🥀 شهید_جمهور 🖤🦋 ꞋꞌꞋꞌ
دیدم این مشهد چرا هی‌ بی‌قراری می‌کند جای باران، سیل در این شهر جاری می‌کند ‌دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش عزم خود را جزم دارد گریه زاری می‌کند...💔
بِسـمِ‌اللّٰهِ‌الرَحمٰــنِ‌الرَحیــم♥️✨!
ای یوسف‌‌فاطمہ!✨ ای‌یارسفرکرده! هزاران‌‌هزاردیده‌‌درفراق‌‌تویعقوب‌‌وار خون‌‌می گریندوفقط‌‌باتماشای‌‌قامت‌‌تو بینا‌می‌شوند...♥️ مادرکناردروازه‌‌ي‌‌دل‌‌هایمان ،شاخه‌‌گل‌‌هاي‌ ارادت‌‌بہ‌‌دست‌‌گرفتہ‌‌وهرآدینہ‌‌منتظریم کہ‌‌چونان‌‌رسول اعظم«ص»کہ ازمکہ‌‌بہ‌ مدینہ‌‌النبی‌‌هجرت‌‌کرد، ازمکہ طلوع‌‌کنی‌‌وبہ‌‌مدینہ‌‌المهدی‌‌دل‌‌ها
حاج‌آقا‌پناهیان‌ می‌گفت : الان‌داری‌‌حرص‌‌چی‌‌رو‌میخوری؟ جوش‌‌میزنےبرای‌‌چی؟!🍂 بهـ‌خودت‌برگرد،بگو : ـ چت‌شده؟! ـ خدانیست کنارت؟! ـ ضعیف‌شده‌خدا؟! ـ مهربونیش‌رفتھ؟! ـ نمیبینہ‌تورو‌؟! ـ چیشدھ . .؟ ـ حرص‌چیو‌میخوری؟ خُــداهسـٺ . . ناشکری‌واسہ‌چی؟! :)
⚠️ دلے را نشڪن💔 شایـد 👈  خـانہ خـدا بـاشد🌱 ڪسی را تـحقیر مڪن❌ شایـد 👈 محـبوب خـدا بـاشد🌱 از هـيچ عبادتـے دریـغ مڪن🙂 شایـد 👈 ڪلید رضـايت خـدا بـاشد🌱 ســـر نمـاز اول وقـت حـاضر شو😇 شایـد 👈 آخـرین دیـدار دنیایـے‌ات با خـدا بـاشد🌱 هيـچ گنـاهي را كوچـك نـدان🖐🏻 شايـد 👈 دوری از خـدا در آن بـاشد😔 از هیـچ غمـے نالھ نڪن💢 شایـد 👈 امتحانـے از سـوی خـدا بـاشد ️
پسربچه‌ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود. حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید. اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرک حسابی كار می‌كشیدند. هر وقت پسرک از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌کردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرک با التماس می‌گفت: نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم. تا اينکه یک روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت: خسته‌ام و خوابم مياد. برادرش گفت: الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌کنم، كه پسرک آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم. 🕊این حکایت خیلی از ماست که هرکدام با وابستگی به یک مسئله‌ی خاص خود را محدود کرده و دست و پای خود را بسته‌ایم. پرنده‌ی خودت را آزاد کن🩶 حکایت