eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.3هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از پنجشنبه²
بانوی صبورم سلام! شاید بتوان نام این چند خط را وصیت گذاشت، باید برایت وصیت کنم؛ باید بدانی که من بدون فکر، تو را رها نکرده ام بانو! چند شب قبل، خوابی دیدم که وارادم کرد به نوشتن این نامه ها بانو! ...ادامه دارد دوست داری ادامشو بخونی 😏😏 پس بدو تا لینکش برنداشتم 👇👇👇 @hobalhosein ❌ بهترین رمان سال ایتا رسید پس بدو ظرفیتش پر نشده
هدایت شده از پنجشنبه²
🌺یڪ ڪانال پیدا ڪردم🌱 واسه کسایی هست ڪه دوست دارن شیکترین و رو داشته باشن😇👌 ڪه بیشتر مناسب براے 🎁 🏠 ♥️ 💌 🍃 بهتر خودتون عضو بشید تا با این کانال آشنا بشید😊😍 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2258305212C3de00df79b 😱 😳
هدایت شده از پنجشنبه²
سـلـامـ دوسـتـ خـوبـمـ😊 حـالـتـ خـوبـهـ؟❤️ مـیـخـوامـ یـکـ کـانـالـ دخـتـرانـهـ مـذهـبـی عـالـیـ بـهـت مـعـرفـی کـنـم💕 مـطـمـعـنـم خـوشـتـ مـیـاد❣ تـویـ ایـنـ کـانـالـ پـر از عـکس و فــیلـم هـایـ دخـتـرانـه مـذهـبـیـ 💙 رفـیـقـانــــهـ💜 چـادرانــهـ🧡 نــظـامـیــ💚 رهــبـرانـهـ❤️ شـهـیدانـه💙 وکـلـیـ چـیـز عـالـی دیـگـهـ💖 پـسـ بـرو زود یـ نـگـاهـ بـهـشـ بـنـداز❣ بــیـا ایـنمـ لـــیـنـکـ👇🏻💛 @dokhtaranzahraeii دخـــتـرانـــ زهـــرایــی♡
هدایت شده از پنجشنبه²
🌱✨②⓪⇨③⓪ ✨🌱 🌱هیچوقت برای‌شروع‌دیر‌نیست!💪🌱 🌱ویژه دختران💖🌱 🌱کانال ایتا🕊🌱 @ftftftftftft 🌱کانال واتس اپ🐳🌱 به زودی..... 🌱شࢪایط و محافظموݩ🐣🌱 به زودی.... 🌱کانال روزمرگیمون🦋🌱 به زودی...... 🌱کانالمون 🌱 🌱 @ftftftftftft 🌱
هدایت شده از پنجشنبه²
{﷽} کانالی مذهبی برای دختران مذهبی 🌱 محفلےبࢪاۍ دخٺࢪان🖐 به ڪانال دختࢪانه خوش اومد؁ تو‌دعوت‌شدھ؁بانوزینب کبرایـے💚🌱 اللہم‌؏ـجݪ ولیڪ الفࢪج♡ کانالی پر از استوری های محرم و اربعین 🌱 و پروفایل های مذهبی و خاص 🖤🌱 لینک کانال👇 @girlishgirlish
هدایت شده از پنجشنبه²
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎊ویژه دختران🎊 @atraf_donia✨ یه دنیای کاملا دخترونه و فانتزی😍☺️🌻 که با اهداف خیییلی قشنگ داره پر قدرت پیش میره💕🙃✌️🏻 @atraf_donia💫 خوش حال میشیم به من و دنیای اطرافم سر بزنی♥️ و به جمع دخترونه‌ی ما بپیوندی🌱 🌈
هدایت شده از پنجشنبه²
توپ،تانک،فشفشه💣 بسیجی باید عضو بشه🕊🌿! منبع استوری های مذهبی و چریکی💥 محفلی پر از انگیزه و آرامش برای دختر خانم ها🌸☘ باور نمیکنی خودت برو ببین🙂✨ https://eitaa.com/joinchat/3699769520C1326848bbd زود باش دیگه منتظر چی هستی؟😙 جانمونی بانو😌🌱
هدایت شده از پنجشنبه²
🌛بنام خدایی ک عشق را خلق کرد🌜 رمانی پر از هیجان دردسرهای عشق و عاشقی رمانی ک هر پارتش باید استرسو به همراه داشته باشی رمانی ک تورو با اتفاقای قبل ازدواج و بعد ازدواج اشنا میکنع رمانی ک بهت درس زندگی میده (خودم ک نویسندش باشم همه اتفاقارو تجربه کردم و به صورت رمان دارم شمارو با اتفاقا تلخ اشنا میکنم🙂💔) اگه دنبال هیجانی اگه دنبال رمان عاشقانه هستی بیا بزن روی لینک ، رمانو بخوانی عاشقش میشی😍 @bazre_eshgh بیا همراه شو با علی و نازنین🤝🌹💔 احسان و ازیتا🤝🌹💔 بدو تا پارتا از دستت در نرفته✋🏻😎 @bazre_eshgh
و من بلند و بلندتر گريه مي کردم با هر جملهاش، شدت گريهام بيشتر مي شد و اصال حواسم نبود، مادرم بيرون اتاق با شنيدن صداي من داره از ترس سکته مي کنه. بغلش کرد. در حالي که بسم الله مي گفت و صلوات مي فرستاد، پارچه قنداق رو از توي صورت بچه کنار داد... چند لحظه بهش خيره شد؛ حتي پلک نمي زد. در حالیکه لبخند شادي صورتش رو پر کرده بود، دانههاي اشک از چشمش سرازير شد... – بچه اوله و اين همه زحمت کشيدي... حق خودته که اسمش رو بذاري؛ اما من مي خوام پيش دستي کنم... مکث کوتاهي کرد... زينب يعني زينت پدر... پيشونيش رو بوسيد. خوش آمدي زينب خانم و من هنوز گريه مي کردم؛ اما نه از غصه، ترس و نگراني... بعد از تولد زينب و بي حرمتي اي که از طرف خانواده خودم بهم شده بود... علي همه رو بيرون کرد؛ حتي اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه؛ حتي اصرارهاي مادر علي هم فايده اي نداشت. خودش توي خونه ايستاد. تک تک کارها رو به تنهايي انجام مي داد... مثل پرستار و گاهي کارگر دم دستم بود... تا تکان مي خوردم از خواب مي پريد... اونقدر که از خودم خجالت مي کشيدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته... پشت ميز کوچيک و ساده طلبگيش، خوابش مي برد. بعد از اينکه حالم خوب شد با اون حجم درس و کار بازم دست بردار نبود. اون روز، همون جا توي در ايستادم، فقط نگاهش مي کردم. با اون دست هاي زخم و پوست کن شده داشت کهنه هاي زينب رو مي شست... ديگه دلم طاقت نياورد... همين طور که سر تشت نشسته بود. با چشمهاي پر اشک رفتم نشستم کنارش... چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد. – چي شده؟ چرا گريه مي کني؟ تا اينو گفت خم شدم و دست هاي خيسش رو بوسيدم... خودش رو کشيد کنار... – چي کار مي کني هانيه؟ دست هام نجسه... نمي تونستم جلوي اشک هام رو بگيرم... مثل سيل از چشمم پايين مي اومد. – تو عين طهارتي علي... عين طهارت... هر چي بهت بخوره پاک ميشه... آب هم اگه نجس بشه توي دست تو پاک ميشه... من گريه مي کردم... علي متحير، سعي در آروم کردن من داشت؛ اما هيچ چيز حريف اشکهاي من نمي شد. زينب، شش هفت ماهه بود. علي رفته بود بيرون، داشتم تند تند همه چيز رو تميز مي کردم که تا نيومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روي زمين، ... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ °♤ @shamimzohor ♤°
فرشته های گل بفرمایید این هم پارت هشت تقدیم به نگاه زیبا تون 😉🌻 نظر یادتون نره😇🌱