eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.3هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شنبه¹
○↯○ عشق‌سیبی‌ست‌کہ‌دوران‌تڪامل‌دارد اتفاقی‌ست‌کہ‌وقتش‌برسد،می‌افتد ... !♡↻ !➺https://eitaa.com/joinchat/4146856055C588f6022ae ' ☝️🏻😌؛ ♥️🔗 🤒🙌🏿!'
هدایت شده از شنبه¹
سلام ࢪفېــق✋ حالٺ چطوره؟! 🤔 یھ‌ کانال واسٺ آوردمـ درجه یک 💯 ڪانالش مذهبی هست 📿✨ حالـا میخوام از فعالیٺ هاش بگمـ❥↶ و‌••• راستی چالش مذهــبی هم دارن اگھ‌ گفتـی جایزش چیھ‌؟ 🤔 آفـرین پرداخت 😄✅ اینم لــینک کانالش ⇣ https://eitaa.com/rommanmazhaby/4760 شھ‌دا شما رو دعوت کردن! 🤗 دعوتشون رو قبول میکنی؟! بلــھ‌😊 ----------- نــھ‌😐 ------------------------ کپی از بنر؟! حرامـ ورود برادرانـ؟ مـمنو؏
هدایت شده از شنبه¹
|..أللّٰهُمَ اَخْتِم لي بِالشَّهٰادِة و الرَّحمة..|♥️🍃 آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست🌱.... سربازان امام زمان تشریف بیارین تا زمینه ساز ظهور باشیم ما پشت جبهه فعالیت میکنیم یاعلے گویان بیا...... https://eitaa.com/joinchat/1663041671C69124f1d70
هدایت شده از -فاطمه|ғᴀᴛᴇᴍᴇʜ
فرشته‌ها‌بزنن‌رو‌لینک😍🖐🏽 https://eitaa.com/joinchat/2137784510Ce5c210a137
هدایت شده از 𝓻𝓸𝔃𝓶𝓪𝓻𝓰𝓲💝
سه عضو تا پرداخت 🙂
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اربعین شد و این نوحه وصف حال ما شد 😭😭😭💔💔
هدایت شده از |•|دخٺران فاطمے³¹³|•|
چرا وقعااا؟!):
– هانيه جان مي خواي برات آب قند بيارم؟ در حالي که اشک مثل سيل از چشمم پايين مي اومد سرم رو به علامت نه، تکان دادم – علي... – جان علي؟ – مي دونستي چادر روز خواستگاري الکي بود؟ لبخند مليحي زد... چرخيد کنارم و تکيه داد به ديوار... – پس چرا باهام ازدواج کردي و اين همه سال به روم نیاوردی؟ – يه استادي داشتيم مي گفت زن و شوهر بايد جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن. من، چهل شب توي نماز شب از خدا خواستم خدا کف من و جفت من رو نصيبم کنه و چشم و دلم رو به روي بقيه ببنده... سکوت عميقي کرد. – همون جلسه اول فهميدم، به خاطر عناد و بي قيدي نيست. تو دل پاکي داشتي و داري... مهم االنه کي هستي، چي هستي و روي اين انتخاب چقدر محکمي و اال فرداي هيچ آدمي مشخص نيست... خيلي حزب بادن با هر بادي به هر جهت... مهم براي من، تويي که چنين آدمي نبودي. راست مي گفت. من حزب باد و بادي به هر جهت نبودم اکثر دخترها بي حجاب بودن. منم يکي عين اونها؛ اما يه چيزي رو مي دونستم از اون روز، علي بود و چادر و شاهرگم... من برگشتم دبيرستان. زماني که من نبودم علي از زينب نگهداري مي کرد؛ حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه هم درس مي خوند، هم مراقب زينب بود. سر درست کردن غذا، از هم سبقت مي گرفتيم. من سعي مي کردم خودم رو زود برسونم ولي ٌعموم مواقع که مي رسيدم، غذا حاضر بود. دست پختش عالي بود؛ حتی وقتي سيب زميني پخته با نعناع خشک درست مي کرد. واقعا سخت مي گذشت علي الخصوص به علي؛ اما به روم نمي آورد. طوري شده بود که زينب فقط بغل علي مي خوابيد، سر سفره روي پاي اون مي نشست و علي دهنش غذا مي گذاشت. صد در صد بابايي شده بود... گاهي حتي باهام غريبي هم مي کرد. زندگي عادي و طلبگي ما ادامه داشت، تا اينکه من کم کم بهش مشکوک شدم! حس مي کردم يه چيزي رو ازم مخفي مي کنه... هر چي زمان مي گذشت، شکم بيشتر به واقعيت نزديک مي شد. مرموز و يواشکي کار شده بود. منم زير نظر گرفتمش. يه روز که نبود، رفتم سر وسايلش همه رو زير و رو کردم. حق با من بود، داشت يه چيز خيلي مهم رو ازم مخفي مي کرد. شب که برگشت. عين هميشه رفتم دم در استقبالش؛ اما با اخم، يه کم با تعجب بهم نگاه کرد! زينب دويد سمتش و پريد بغلش. همون طور که با زينب خوش و بش مي کرد و مي خنديد، زير چشمي بهم نگاه کرد... – خانم گل ما چرا اخمهاش تو همه؟ چشم هام رو ريز کردم و زل زدم توي چشم هاش... – نکنه انتظار داري از خوشحالي باال و پايين بپرم؟ حسابي جا خورد و خنده اش کور شد... زينب رو گذاشت زمين... ... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ °♤ @shamimzohor ♤°
فرشته های گل بفرمایید این هم پارت یازده تقدیم به نگاه زیبا تون 😉🌻 نظر یادتون نره😇🌱
نظر هاتون در مورد رمان https://abzarek.ir/service-p/msg/816790
چالش لغو کسی نیومد
غیر از سه نفر