eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.3هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
فرشته های گل بفرمایید این هم پارت نوزده بیست و بیست و یک تقدیم به نگاه زیبا تون 😉🌻 نظر یادتون نره😇🌱
نظر هاتون در مورد رمان https://abzarek.ir/service-p/msg/816790
بچه ها امروز زیاد میزارم رمانو
چون نیستم
بعد رمان چالش یهویی
این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم …  دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم …  هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ …😒 اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت …  عروسک هاش رو چیده بود توی حال و یه بساط خاله بازی اساسی راه انداخته بود …  توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون …😊 پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد … دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم …  علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود… بعد از کلی این پا و اون پا کردن …  بالاخره مهر دهنش باز شد و حرف اصلیش رو زد … مثل لبو سرخ شده بود …☺️🙈 – هانیه … چند شب پیش توی مهمونی تون … مادر علی آقا گفت …  این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه … جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم … به زحمت خودم رو کنترل کردم … – به کسی هم گفتی؟ …😊 یهو از جا پرید … – نه به خدا … پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم …🙈 دوباره نشست … نفس عمیق و سنگینی کشید … – تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم …🙈☺️ ... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ °♤ @shamimzohor ♤°
 تنبیه عمومی! علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد …  اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم … ✋ به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود … خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد … تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن …اون هم جلوی مهمون ها …  و از همه بدتر، پدرم …😕 علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت … نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت … – جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ … بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن … و علی بدون توجه به مهمون ها … و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه… غرق داستان جنایی بچه ها شده بود … داستان شون که تموم شد …  با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت … – خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد … و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن …  _با دست چپ … علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من … خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد…😊😘 – خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام …☺️ و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها …  هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود… بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن … منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین … از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود …  چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد … اون روز علی … با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد …  این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد … و اولین و آخرین بار من…😊✋ ... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ °♤ @shamimzohor ♤°
نظر هاتون در مورد رمان https://abzarek.ir/service-p/msg/816790
فرشته های گل بفرمایید این هم پارت بیست و یکو بیست ودو تقدیم به نگاه زیبا تون 😉🌻 نظر یادتون نره😇🌱
هدایت شده از |•|دخٺران فاطمے³¹³|•|
هر کس زودتر عضو شد برنده است https://eitaa.com/joinchat/2248540351C65f393e1cb
هدایت شده از |•|دخٺران فاطمے³¹³|•|
https://eitaa.com/HaSTEHaSane ایدی جهت دادن شات
هدایت شده از کربلا
🚨 برخی از شبهاتی که کتاب دکل جواب می‌دهد👇 🚫 با اینهمه فساد، فرق الان با زمان پهلوی چیست؟ 🚫 چرا رهبری جلوی اختلاسها را نمی‌گیرند؟ 🚫چرا باید از ولی‌فقیه که معصوم نیست اطاعت کنیم؟ 🚫 چرا رهبری برجام را پذیرفتند؟ 🚫چرا بعد انقلاب، آب و برق مجانی نشد؟ 🚫 چرا زمان شاه بخلاف الان، همه‌چیز ارزان بود؟ 🚫چرا موشک بالستیک می‌سازیم ولی نمی‌توانیم ماشین مدرن بسازیم؟ 🚫 چرا با وجود مشکلات اقتصادی خودمان، به کشورهای همسایه کمک می‌کنیم؟ 🚫 چرا شوراینگهبان برخی افراد غیرصالح را تایید می‌کند؟ 🚫 و دهها سوال سیاسی مهم دیگر