می شود کمی زودتر از دیر بیایی اقا!؟
عمر من تا به ابد طول نخواهد که کشید؛
من منتظرم ،چشم به راهم!
نکند دیر شود،دیر شود،دیر بیایی!
آقا!
من منتظرم
و هر روز، برای آمدنت یک دعا می کنم؛ اما برای نیامدنت کارهای زیاد...!
گفتم من منتظرم، شام هجرت پایان نمی پذیرد؟
گفتا وصال دلبر عصیان نمی پذیرد.
میگویم منتظرم، منتظر آمدنت.
اما نشانی از التهاب انتظار در خود نمیبینم.
برعکس من، تو منتظری، منتظر بازگشت من،
ملتهب، نگران و امیدوار...
ما منتظران کوی اوییم هنوز!
بی ندبه و ادعیه صبوریم هنوز!
من منتظرم منتظرم، ورد زبان است هنوز!
نکند نُدبه نَخواندم و دعا نیز نَکردم!
بِشود جمع برایم، سخت دلگیر!
نکند خاطره صد غم تلخ!
بنشیند دَم دیوار دلم پای در زنجیر
من فقط منتظر آمدنت هستم!
من منتظرم!!
من منتظرم، ماه بیاید!
کوچه باغُ و شبِ مهتابُ و دلِ غم زدهام!
راه بیابد!
مَه مه روی، تویی!
زادهی خوش روی تویی!
من منتظرم، ماه رُخت رُخ بنماید.
نفسم میگیرد، میطپد قلبم، تندتر از حادثهها!
چشم امید به دیدار تو دارم، چه کنم!
من منتظرم!!
نکند چَشم به راهی، به دِگَر جوری است!
من نمی دانم که رهش چیست!
من منتظرم!!
نفسم سخت میآمد!
قلب من را بردی، که کمی صیقل بدهی!
قلب من را بده آقا، به خودم!
میخواهم بتپد قلب سیاهم، به تمّنای ظهورت!
من منتظرم!!