نکند نُدبه نَخواندم و دعا نیز نَکردم!
بِشود جمع برایم، سخت دلگیر!
نکند خاطره صد غم تلخ!
بنشیند دَم دیوار دلم پای در زنجیر
من فقط منتظر آمدنت هستم!
من منتظرم!!
من منتظرم، ماه بیاید!
کوچه باغُ و شبِ مهتابُ و دلِ غم زدهام!
راه بیابد!
مَه مه روی، تویی!
زادهی خوش روی تویی!
من منتظرم، ماه رُخت رُخ بنماید.
نفسم میگیرد، میطپد قلبم، تندتر از حادثهها!
چشم امید به دیدار تو دارم، چه کنم!
من منتظرم!!
نکند چَشم به راهی، به دِگَر جوری است!
من نمی دانم که رهش چیست!
من منتظرم!!
نفسم سخت میآمد!
قلب من را بردی، که کمی صیقل بدهی!
قلب من را بده آقا، به خودم!
میخواهم بتپد قلب سیاهم، به تمّنای ظهورت!
من منتظرم!!
به آیه آیهی کتابم قسم
به صبوری دلت، به غمی که میکشی
به تنی که زخم خورده از جور این جلادها
به بچههای بینفس
کبوتران در قفس
به مردان پاره پاره پیکرِ در نبرد
به ضجههای مادر یک شهید
به اشکهای داغ همسرش
میخورم قسم،
که من منتظرم!
به عشق روی مهدی زندهام من
به خاک پای او سر مینهم من
خدایا عشق او را بیشتر کن!
وجودم را ز عشقش شعله ور کن!
چنان کن تا که در عشقش دهم جان!
دهم جان و به عشقش من بمیرم
اگر زیبا رخش را قیمت است جان
دهم جان و به حظ آن بمیرم.
هدایت شده از - یـهکُنـــجازحَـــرَم -
عصر پرداخت داریم ☂
به صورت لینکی
برای ۵ بانو🌸
#خوشحالمیشیمفورکنید
هدایت شده از 「جـــامـاندھツ」
در آمار۵۳۵پرداخٺ داریم😍
پس زیاد نشیم؟🙃
#ورود آقایان ممنوع و حرام❌
#فور همسایہ هاے گݪ🌷
@dokhtarane_mahdavi2
سلام ✋🏻
جمعه تون امام زمانی♥️
کاش ....
کاش امروز یکی بیاید !
که سال ها منتظر او هستیم👀
«تاجوانمبدهرخنشانم»🥀
«اللهمعجللولیکالفرج»🌱
#5
مجروح عمليات
عمليات به خوبي انجام شد و با شهادت چند تن از نيروهاي پاسدار،
ارتفاعات و كل منطقه مرزي، از وجود عناصر گروهك تروريستي
پژاك پاكسازي شد. من در آن عمليات حضور داشتم. يك نبرد
نظامي واقعي را از نزديك تجربه كردم، حس خيلي خوبي بود.
آرزوي شهادت نيز مانند ديگر رفقايم داشتم، اما با خودم ميگفتم:
ما كجا و توفيق شهادت؟! ديگر آن روحيات دوران جواني و عشق به
شهادت، در وجود ما كمرنگ شده بود.
در آن عمليات، به خاطر گرد و غبار و آلودگي خاک منطقه و...
چشمان من عفونت کرد.آلودگي محيط، باعث سوزش چشمانم شده
بود. اين سوزش، حالت عادي نداشت. پزشك واحد امداد، قطرهاي را
در چشمان من ريخت و گفت: تا يك ساعت ديگه خوب ميشوي.
ساعتي گذشت اما همينطور درد چشم، مرا اذيت ميكرد.
چند ماه از آن ماجرا گذشت. عمليات موفق رزمندگان مدافع
وطن، باعث شد كه ارتفاعات شمال غربي به كلي پاكسازي شود.
نيروها به واحدهاي خود برگشتند، اما من هنوز درگير چشمهايم بودم.
بيشتر، چشم چپ من اذيت ميكرد. حدود سه سال با سختي
روزگار گذراندم. در اين مدت صدها بار به دكترهاي مختلف مراجعه
كردم اما جواب درستي نگرفتم. تا اينكه يك روز صبح، احساس
كردم كه انگار چشم چپ من از حدقه بيرون زده! درست بود!
سه دقيقه در قيامت / 17