eitaa logo
-شَـــمیم ظُـــهور-
1.3هزار دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
164 فایل
بھ نام نامے آفریدگار زمین و آسمانها✨ +خدایا ظُهور ولیعصر را نزدیک فرما :) ⁦🤲🏻⁩ 《شࢪو؏ نوکریمون 《¹⁴⁰¹/¹/²⁰》 کپی؟کل کانال کپی نشه :)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوشنبه²
کاش ، به همان اندازه‌ای که از حرف مردم نگران می‌شوم …، از ناراحتی تو نگران می‌شدم… عشــق به خــدا تنهــا عشقــي اســت كــه از دو طرفــه بودنــش اطمينــان كامــل داريــم …! ♥♥♥♥♥♥♥♥♥ خدا همانيست كه ما مي‌خواهيم،اي كاش ما هم همانى بوديم كه خدا مي‌خواست… اگه عاشق خدایی و اگه حتی یه درصد دوسش داری عضو شو👇 https://eitaa.com/joinchat/2356084927Ce5ab16d222
هدایت شده از دوشنبه²
• • • و مے‌نویسد دختࢪی از آرزوهایش🌱✨ از زندگۍ و خیالاتش😌👀 بیا و بنشین کناࢪم تا برایت بگویم از شیطنت ها؁ دخترانہ اش!'🤪🌿 رفتہ ایمـ ازخویش امـا از مُقیمانِ دلـیم...☕️🌙 🔍🎈 📚✂️ 🖍🖇 📱 🤭 !📸 🌥🖇 همنشینـِ مآ باشـ🌿 بویِ تازگی مے آیـد گویی» 🌿... { https://eitaa.com/joinchat/3563585649C8c98bf33ea } و رحمٺ بررفوروارد کنندگان🖐🏻🌿 🤤♥️ 😃🌊 ✈️
هدایت شده از دوشنبه²
پروفـ بالارودیدی♥️😊 میخوای همه ی پروف های مذهبیوببینی😍 میخوای بهترین پروفاروپیداکنی؟😇 یه چنل براتـ پیداکردم که پـر ازپروف وکلیپای مذهبی هس بـهـتـرین کلیپ های مذهبی تـواین چنله♥️ اگه عاشـق کلیپ و پروف های مذهـبی وامام حسینی هستی پس بیالینک چنل زیـر تـا ببینی کلی کلیپ مذهبی هس☺️ https://eitaa.com/joinchat/548995262Cc576cd8759 https://eitaa.com/joinchat/548995262Cc576cd8759 https://eitaa.com/joinchat/548995262Cc576cd8759 https://eitaa.com/joinchat/548995262Cc576cd8759 بزن رولینک خواهرم🧕📿
هدایت شده از دوشنبه²
@Gondoo1401 یه کانال گاندویی ادیت گاندویی رمان گاندویی عکس و فیلم گاندویی خلاصه کلی فعالیت گاندویی داره🤩 بدو عضو شو که کانال خیلی خوبیه 😍😍
هدایت شده از دوشنبه²
یه کانال محرمی😱🔥 https://eitaa.com/joinchat/4040556706C2e46893c5c یه کانال که توش پر از چیزای محرمی هستش اگه یه دختر امام حسینی هستی عضو شو بیا اینم لینکشونه👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4040556706C2e46893c5c
هدایت شده از دوشنبه²
﷽ 🌷ای شهیدان، عشق مدیون شماست 🕊هرچه ما داریم از خون شماست‌ 🌷ای شقایق‌ها و‌ ای آلاله‌ها 🕊دیدگانم دشت مفتون شماست… ❤️معرفی شهدا، خاطرات ‌شهدا 🧡زندگی نامه و وصیت نامه شهدا 💛سخنرانی و مطالب دلی 💚مداحی و مولودی 💙استوری و پروفایل های‌مذهبی و شهدایی 💜زیارت نیابتی و هیئت مجازی اگه همه این مطالب و چیز های دیگه رو میخاین.... میتونید تو کانال بسم رب الشهدا عضو بشین 🌱👇🏻 @shohadaiy1399 🌼🍃🌼🍃🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/264896593C93141ee895
هدایت شده از دوشنبه²
🖤سلام حوصلت سررفته 🖤 دنبال یک کانال می گردی که فعالیت های مذهبی بزاره 🖤 خوب من یک کانال میشناسم که 🖤 حتما از فعالیت ها 🖤 خوشت بیاد 🖤 اگه میخوای پروفایلت شیک 🖤 باشه بیا کانال زیر 🖤 🖤 دختران حاج قاسم 🖤 سلام خوش اومدی این کانال یک کانال مذهبی است 🖤 که ما در اینجا عکس های مذهبی عکس رهبر عکس حاج قاسم پروفایل و........ میزاریم 🖤 https://eitaa.com/yahcan
هدایت شده از دوشنبه²
😍🌸 با صدای در نگاهم رو از خودم در آیینه میگیرم و به اِلیا که در چارچوب در ایستاده نگاه میکنم که لبخندی میزنه و میگه : _ اصلا باورم نمیشه خواهر کوچولوم داره میشه. اخمی میکنمو میگم : _ هنوز خبری نشده، تازه میخوان بیان معلوم نیست که جواب مثیت بهشون بدم یا نه. سری تکون میده و میگه : _ پس میخای بد بخت و بدی. میزنم و میگم : _ یه کوچولو. دوباره سری تکون میده که این دفعه از روی و میخاد چیزی بگه که صدای میاد که دوباره تمام وجودم رو میگیره... 😂 🤣 کمک کنید بشیم یک‌کا🙂🌻👇🏻 @roooman
هدایت شده از دوشنبه²
موبایل چند میلیونی خریدی!📱 خب حالا باهاش چکار میکنی؟؟؟؟!!!! فیلم میبینی ؟ بلاگرها رو دنبال می‌کنی ؟ آخرش که چی؟؟؟؟ وقتشه برای زندگیت تصمیم درستی بگیری 👌 اگه کنجکاو شدی باید چکاری انجام بده بفرما کانال پایین و کامل مطالعه کن 💁‍♀😃 آیدی کانال توضیحات 👇🌹 http://eitaa.com/joinchat/4282056892C7e184611cd آیدی مشاور👇 @avin00p
هدایت شده از دوشنبه²
خستہ‌شدے‌از تڪرارے😢؟ دنبال‌ِ‌یہ‌ڪانال‌پُر‌ازعڪس‌باکیفیتے😜؟ ۔ ۔ این‌کاناالھ‌منتظرتھ👇🏻 ☞︎https://eitaa.com/joinchat/3613589685Cefcb041d66 https://eitaa.com/joinchat/3613589685Cefcb041d66 https://eitaa.com/joinchat/3613589685Cefcb041d66 کلیک؛کلیک👆🏻😻
فرشته‌ها‌بزنن‌رو‌لینک🖐🏽😍 https://eitaa.com/joinchat/2137784510Ce5c210a137
چند روز به همین منوال می‌رفتم مدرسه...پدرم هر روز زنگ می‌زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام...می‌رفتم و سریع برمی‌گشتم...مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد...تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت... با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می‌زد...بهم زل زده بود...همون وسط خیابون حمله کرد سمتم...موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو... اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی‌تونستم درست راه برم...حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه...به زحمت می‌تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم... هر دفعه که پدرم می‌فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می‌خوردم...چند‌ بار هم طولانی مدت زندانی شدم...اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود... بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت...وسط حیاط آتیشش زد...هر چقدر التماس کردم...نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می‌سوخت...هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت...اون آتش داشت جگرم رو می‌سوزوند...تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم...خیلی داغون بودم... بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد...اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود...و بعدش باز یه کتک مفصل...علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می‌اومد...ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم...ترجیح می‌دادم بمیرم اما ازدواج نکنم... به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم...التماس می‌کردم...خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم...من رو از این شرايط بدبختی نجات بده... هر خواستگاری که زنگ می‌زد،مادرم قبول می‌کرد...زن صاف و ساده ای بود...علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه... تا اینکه مادر علی زنگ زد و قرار خواستگاری رو گذاشت... شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد...طلبه است؟...چرا باهاشون قرار گذاشتی؟...ترجیح میدم آتیشش بزنم اما به این جماعت ندم...عین همیشه داد میزد و اینها رو می‌گفت... مادرم هم بهانه های مختلف می‌آورد...آخر سر قرار شد بیان که آبرومون نره...اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون...ولی به همین راحتی ها نبود...من یه ایده فوق العاده داشتم...نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم...به خودم گفتم...خودشه هانیه...این همون فرصتیه که از خدا خواسته بودی...از دستش نده... علی، جوان گندم گون، لاغر و بلند قامتی بود...نجابت چهره اش همون روز اول چشمم رو گرفت...کمی دلم براش می‌سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه... یک ساعت و نیم با هم صحبت کردیم...وقتی از اتاق اومدیم بیرون...مادرش با اشتیاق خاصی گفت...به به...چه عجب...هر چند انتظار شیرینی بود اما دهن مون رو هم می‌تونیم شیرین کنیم یا... مادرم پرید وسط حرفش...حاج خانم، چه عجله ایه...اینها جلسه اوله همدیگه رو دیدن...شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیم بعد... –ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه گرفتم...اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته... این رو که گفتم برق همه رو گرفت...برق شادی خانواده داماد رو...برق تعجب پدر و مادر من رو... پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بود توی چشم های من...و من در حالی که خنده‌ ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می‌کردم...می‌دونستم حاضره هر کاری بکنه ولی دخترش رو به یه طلبه نده... اون شب تا سر حد مرگ کتک خوردم...بی حال افتاده بودم کف خونه...مادرم سعی می‌کرد جلوی پدرم رو بگیره اما فايده نداشت...نعره می‌کشید و من رو می‌زد...اصلا یادم نمیاد چی می‌گفت... .... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ °♤ @shamimzohor ♤°