eitaa logo
شهیدچی | شیخ فهیم تواضع
430 دنبال‌کننده
423 عکس
486 ویدیو
1 فایل
راه ارتباطی: @Sheikh_fahim
مشاهده در ایتا
دانلود
4.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم خاکسپاری پیکر شهید سید حسن نصرالله پایان یافت یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم...🥀🥀 شیخ فهیم، راوی زندگی شهدا🌷
🚩 «حزب‌الله...» حزب الله اهل اطاعت و ولايت است و قدر نعمت می‌شناسد... ✅ فداكار است و از مرگ نمی‌ترسد و گوش به فرمان «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي‌الامر منكم» سپرده است... ✌️و اين‌چنين،تو گویی خداوند، وظيفهٔ تحقق اهداف الهی همه انبياء را بر گُردهٔ صبور و پرقدرت آنان نهاده است و چه شرفي از اين بالاتر؟ 🌐در اين‌چنين دنيایی كه؛ بشر امروز بت خويشتن را مي‌پرستد، ظهور حزب الله معجزه‌ای است كه از نفخات قدسی دم مسيحایی امام امت برمی‌آيد... یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم...🥀🥀 شیخ فهیم، راوی زندگی شهدا🌷
Sh.Aviny|شهیدچی|شیخ فهیم تواضعحزب اللّٰه_۲۰۲۵_۰۲_۲۴_۰۰_۰۷_۳۳_۵۳۶.mp3
زمان: حجم: 566.2K
🚩 «حزب‌الله...» حزب الله اهل اطاعت و ولايت است و قدر نعمت می‌شناسد... یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم...🥀🥀 شیخ فهیم، راوی زندگی شهدا🌷
قرار بود خاک سرد باشد. یعنی اینطور گفته بودند همه این سال‌ها. و ما همه این قریب صد و پنجاه روز دلمان به همین خوش بود که قدیمی‌ها حتما یک چیزی می‌دانستند که چنین چیزی گفته‌اند. دلمان خوش بود که حتما وقتی خودمان با چشم‌هایمان ببینیم تشییع شدی و بعد در خاک آرام گرفتی، داغت سرد خواهد شد. مگر قرار نبود خاک سرد باشد؟ پس چرا تازه از امروز عصر انگار قلبمان مچاله‌تر شده است سید؟ چرا وقتی تابوت زرد رنگ خودت و رفیقت را دیدیم انگار تازه باورمان شد چه خاکی بر سرمان شده است؟ چرا امروز بیشتر از روز شهید شدنت گریه کردیم مرد؟ و حالا تا کی، تا چطور، تا کجا باید اینطور بال بال بزنیم در نبودنت... محمدرضا شهبازی
شهیدچی | شیخ فهیم تواضع
قرار بود خاک سرد باشد. یعنی اینطور گفته بودند همه این سال‌ها. و ما همه این قریب صد و پنجاه روز دلمان
این متن آقای شهبازی، دل نوشته خیلی از ماهاست خدایا خودت قلب رهبرمون سیدنا القائد😭 که میگفت من به جد عزادارم، رو آرامش ببخش 😭😭خدا یا خودت رفع موانع ظهور بفرما
Rasooli|شهیدچی|شیخ فهیم تواضعسَلامًا یا أَباهادي_۲۰۲۵_۰۲_۲۴_۰۱_۲۴_۴۲_۰۰۶.mp3
زمان: حجم: 4.84M
رفتی، اما نامت ماند… فریاد شد، نغمه شد و پرچمی شد در دستان مجاهدان؛💛 یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم...🥀🥀 شیخ فهیم، راوی زندگی شهدا🌷
بوسه پدر سید حسن نصرالله بر پیکر فرزندش یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم...🥀🥀 شیخ فهیم، راوی زندگی شهدا🌷
اولین تصویر از سنگ مزار سید عزیز یا سید، علی الدنیا بعدک العفی😭 و حال: پس از ۳۳ سال، این اولین بار است که همه می‌دانند سید حسن دقیقاً کجاست‌ یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم...🥀🥀 شیخ فهیم، راوی زندگی شهدا🌷
3.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴داغ بزرگ شهید سیدهاشم صفی‌الدین به روایت پدر ارجمند شهید سیدحسن نصرالله 🌹به مناسبت تشییع پیکر مطهر شهیدین سیدین ♦️بعد از شهادت سیدحسن بعد از گذشت سه روز گفتم الحمدلله سیدهاشم صفی الدین را دارم با ایشان[با فقدان سیدحسن] عادت میکنم چراکه سیدهاشم برای من مثل فرزندم سیدحسن بود اول از هرچیزی پسرعمو و دوستم بود و پرچمدار بود و مثل سیدحسن بلکه بیشتر مسئولیت داشت همچنان عزای سیدهاشم را دارم و زمانی که خبر سیدهاشم را شنیدم به هم ریختم و خانه‌نشین شدم. یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم...🥀🥀 شیخ فهیم، راوی زندگی شهدا🌷
🔹 روایت حمید داوودآبادی نویسنده دفاع مقدس از دیدار روز گذشته با رهبر انقلاب همزمان با تشییع شهید سیدحسن نصرالله روز یکشنبه حمید داودآبادی از نویسندگان دفاع مقدسی دیداری با رهبر انقلاب داشته‌ که آن را روایت کرده است: داغون بودم،‌ خسته و کلافه ... ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادت سید را بشنوم. ۵ ماه بُغض، داغ، سوز و ... زبانم بند آمده بود. فقط به تصاویر سیدخندان و خوش‌سیما می نگریستم و با خود می‌گفتم: خدا کند دروغ باشد و همه خبرها و شایعه‌هایی که می‌گویند سید زنده است، راست باشد! ولی دنیا به کام من ‌نچرخید. قرار شد سید را ۵ اسفند ماه تشییع کنند. یعنی دیگر همه امید زنده بودن سید، تمام شد. چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم! صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید. (درست ۲۶ سال پیش، در همین اتاق، غروب بعد عیدفطر، در جمعی شش-هفت نفره، نماز مغرب‌وعشا را به امامت آقا خواندیم و نشستیم ساعتی به گفت‌وگو با آقا و لذت دنیا و آخرت بردن!) جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌هایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: - حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار. نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال‌واحوال با حاضرین. به ما که رسید، با تبسمی زیبا با مسعود صحبت کرد که مسعود درباره کتاب‌های اخیرش که منتظر انتشار هستند، صحبت کرد که آقا فرمودند نمونه‌هایی را که فرستادی، دیدم. آقا، نگاهی محبت‌آمیز به من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: - باز که چاق شدی ... و زدیم زیر خنده. مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم! رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ همان اول، کتاب "راز احمد" آخرین سفر بی‌بازگشت حاج احمد متوسلیان، چاپ نشر یازهرا (س) را به آقا هدیه دادم، توضیح کوتاهی دادم و خواستم تورق کنند. سر دلم باز شد. بغضم داشت می‌ترکید. شروع کردم به نالیدن: - آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم ... آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: - چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ... نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد ... - همه چیز خوبه و همه ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد ... می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند ... واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت الهی بر سرمان‌ می‌تابد. یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳ یاران همه رفتند افسوس که جا مانده منم...🥀🥀 شیخ فهیم، راوی زندگی شهدا🌷