#عاشقانه_های_شهدا...❤️
به روایت همسر شهیدسعیدمهتدی جعفری
19 ديماه سال 62 بود كه با سعيد ازدواج كردم؛ نمي دانستم قرار است تاريخ سالگرد ازدواجمان با تاريخ شهادتش يكي شود.
در طول جنگ بارها مجروح شده بود.مفصل يكي از زانوهايش در اثر اصابت تركش از بين رفته بود. به همين دليل يكي از پاهايش كوتاهتر از پاي ديگر شده بود. وقتي اين اتفاق افتاد كار در بيمارستان را رها كردم و قيد ادامه تحصيل در مقطع كارشناسي ارشد را هم زدم و خودم شدم پرستار سعيد در خانه. سه سال دوره درمانش طول كشيد. در اين سه سال علاقه و وابستگي خاصي به هم پيدا كرده بوديم و به قول معروف يك روح در دو بدن شده بوديم.
زمان جنگ مدتي در يكي از خانه هاي دزفول زندگي مي كرديم. اگر اشتباه نكنم عمليات بدر بود. سعيد در عمليات بود و مشغول جنگ. روز تولد من بود. صداي ماشين آمد. از پنجره كوچه را نگاه كردم. ديدم اشاره مي كند كه بيا بيرون. رفتم كنارش. از توي ماشين يك قواره چادر مشكي درآورد و با لبخند گفت: تولدت مبارك و رفت و سريع خودش را به منطقه رساند.
ازلحظه مجروحيت تا زمان شهادتش يادم نمي آيد يك بار هم از وضعيت جسماني خود شكوه و شكايتي كرده باشد. هيچ گاه نفهميدم درد كشيد يا نكشيد؛ بس كه صبر و آرامش داشت
چند روز قبل از شهادت، خواستم صدايش كنم. ناخودآگاه به جاي سعيد گفتم شهيد؛ گفت ديگر رضايت دادي كه شهيد شوم، گفتم حالا من يك چيزي گفتم تو چرا سوء استفاده مي كني؟ خنديد و گفت ديگر خيلي فرصتي نيست.
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها
با ما همراه شوید👇
ایتا | یوتیوب | آپارات | روبیکا | تیکتاک
3.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
به روایت همسرشهید مهدی نوروزی
می گفت که حضرت آقا و یا نماینده ایشان امر کنند که کار شما اینجا مهمتر است من قبول می کنم، بگویند برو رفتگر محله باش ، نظام به جارو کردن خیابان نیاز دارد من می رفتم، همان کاری که نیاز نظام است انجام می دادم و به این نتجه رسید که دفاع از حرمین و مبارزه با تکفیری ها الان خط مقدم دفاع از اسلام است.
همیشه همسردارری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم، لباس هایش را می چید واز من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت. هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید، تعادل را رعایت می کرد به خاطر دل همسرش ، دل مادرش را نمی شکست و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمی کرد.
خاطره ای که با لذت برای من تعریف کرد این بود که می گفت ، وهابی ها می آیند با شعار یالثارات یزید با ما می جنگند ندای یالثارات یزید را می گویند و تیر را رها می کنند. یک شب بین ما و آنها یک تپه فاصله بود ، به موقع نماز صبح که نزدیک شدیم روی تپه ایستادم و شروع کردم به اذان گفتن و ذکر "علی ولی الله" را هم آوردم ، هر چه بچه ها می گفتند که نگو با تیر می زنند، می گفتم نه هر طور شده باید نام "امیرالمؤمنین(ع" را روی این تپه بیاورم، آقا خیلی غریب هستند. شجاعتشان خیلی مثال زدنی است. هر کسی این کار را نمی کند.
💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها
با ما همراه شوید👇
ایتا | یوتیوب | آپارات | روبیکا | تیکتاک