داره دنبال برادر می گرده،نوشتن هر چند قدم می رفت می نشست رو زمین،خاك ها رو مشت می كرد،می بویید،یه لحظه ای شد دیگه عمه ی سادات خسته شد،پاها دیگه توان نداره،دستاش رو روی سرش گذاشت،گفت:حسین تا اینجارو من اومدم،دیگه نمی دونم كجا دنبالت بگردم،خودت كمكم كن،یه وقت شنید از ته گودال یه صدایی داره میآد، اُخَیَّة إلَیهِ درست اومدی زینبم😭
فرمود اگر کشتن چرا آبت ندادن
تو را زآن دُر نایابت ندادن؟
امون از دل زینب،وای از دل زینب
مادرش هم اومد گودال
اگر کشتن چرا خاکت نکردند
کفن بر جسم صد چاکت نکردند؟
حسین رو به زینب کرد و فرمود:
نگو عمامه ای بر سر نداری
چرا زینب به سر معجر نداری؟
😭
خوشبحالت عباس
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
دیدی اما مانند خواهر ندیدی
نبودی ببینی چه طور عشقم رو دوره كردن،یكی با شمشیر می زد،یكی با نیزه می زد،یه عده قُربَهً الی الله سنگ می زدند،عباس اونی كه جیگرم رو خون كرده اینه،پیرمردها می اومدند با عصا می زدند.😭
اومد دنبال رقیه داره می گرده،یه وقت دید صداش از گوشه ی گودال میآد. اومد عزیز دلش رو بغل كرد،تو راه كه میآد میگه:عزیزم مگه تو این بدن رو میشناسی؟بغض كرده،نه عمه جان،اما وقتی داشتم دنبال بابا میگشتم،هی صدا زدم:اَ بَتا،بابا.دیدم از گودال صدا میآد:عزیز دلم،عزیز دلم. حالا دیگه همه ی دل نگرانی ِ حسین فقط برای همین سه ساله است.
دامن عربیش آتیش گرفته یكی از نازدانه ها،از خیمه بیرون اومد دوان دوان،دید پشت سرش دشمن داره میآد،سوار بر اسب،تا نزدیكش شد،دستاش رو روی سرش گذاشت به حالت ِ تسلیم،صدا زد ما بابا نداریم
😭😭😭😭😭😭😭
قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله : «لا يقتُل الأنبياء و أولاد الأنبياء إلاّ ولد زنا؛ جز حرامزاده پيامبران و فرزندانشان را نمى كشد».
شیخ مفید مینویسد: زُرْعة بن شریک به کتف چپ امام ضربتى زد و پس آن ضربتى بر گردن آن حضرت نواخت، سنان بن انس نیزهای بر آن حضرت زد که آن حضرت به زمین افتاد. آنگاه خولى رفت تا سر آن حضرت را جدا کند که دستش لرزید. شمر خود از اسب فرود آمد، سر امام را جدا کرد و به دست خولى داد تا به عمر بن سعد برساند.😔
در برخی منابع تاریخی کهن گزارش شده است که روز عاشورا «خولى بن یزید اصبحى» از اسب فرود آمد، تا سر امام حسین(ع) را جدا سازد، ولى دستهایش به لرزه افتاد و موفق به این کار نشد، سپس برادرش شبل نزد او آمد و سر امام(ع) را جدا کرد و آنرا به برادرش سپرد.