هوا گرمه. امروز جمعه ست.
سماور خاموشه و چایی در کار نیست. بوی خاک خیس خورده و صدای جارو کشیدن مامان از تو حیاط نمیاد.
پیرهن سفید نپوشیدم و بند کفشام پاره شده.
لباس جدید نخریدم. فردا شنبه ی اویزون شده بهشم و با این حال، بازم خرسندم از این وضع
کاش از اونایی که دوسشون دارم سریعا بَدم بیاد وگرنه من حوصله بی خوابی و فکر کردن به کارای جزئی شون و ندارم
و الان و آخر شب ، می رسیم به مرحله تحلیل بررسی لباسای مهمونا و فلانی چرا اونجوری بود و فلانی چرا اون کار و کرد ، کردن .
بر خلاف انتظارم مهمونی اونقدرا هم طاقت فرسا نیست اگه بتونی خودت و باهاشون وفق بدی طاقت فرسا نیست که هیچ بهت خوشم میگذره