روزای حوصله سر بریه.
از همون روزایی که هیچ برنامه ریزی براش نداری.
در واقع میدونی میخوای چیکار کنی، کلی ایده و خوش گذرونی و اینا تو مغزت چرخ میخوره ولی، نمیدونی قراره چی بشه.
نمیدونم چرا نمیشه فقط اینکه، هرچقدرم نشد داشته باشه، نمیخوام مثل قبل باشه.
امسال همه چی فرق می کنه. همه چی.
کاش اون گمشده ای رو که مدتهاست به خاطرش پریشونم و حتی نمیدونم چیه رو پیداش میکردم.
یکمی ازش گذشته ولی،
هندونه یخی، شربت خاکشیر، بوی پوشالِ نو، لباسای گل گلی و گشاد، خورشید و دمای n درجه، بستنی یخی، مسافرت، آلوچه سبز، پارچه های سفید و البته، روزای بدون مدرسه،
قشنگترین ترکیبیه که میتونم داشته باشمش.
این غم چیه؟
میخوام که نباشه، میخوام که بروزش ندم ولی نمیشه. ن م ی ش ه.
هرچی که هست، غمِ سمجیه. بد پاپیچم شده.
حتی دیگه از همینشم خستم.
دیگه حالا باید این غرور لعنتی و لهش کنم و با هرکی حال کردم درجا بگم: میای باهم دوست بشیم؟
:)))
احساسات.
کاش میتونستم بفهمم کدومش علاقست، کدوم حسادته، کدوم نفرت و کدوم یکی ترسه.
عزیزم.
شاید من و نشناسی، شاید تا حالا هم صحبت نشده باشیم ولی، خواستم با یه تبریکِ بیشتر لبخند روی لب یه نفر بیارم.
تولدت خیلی خیلی مبارک باشه پسر*
@noothiing
عزیزِ دلم.
از گوشه کناره های اینجا غم میچکه.
آینه؟ مجبورت میکنه موقع نگاه کردن بهش لبخند بزنی.
دلتنگی؟ گفته بودم که. کلمه ی سرسام آوریه. نمیشه بهش فکر کرد. بدجور یقه ت و میچسبه و بغض و تو گلوت گیر میندازه.
الان چی؟ دلتنگی و آره.
من خیلی تو رو دلتنگم. خیلی.