یه مشت آدم زخم خورده دور هم جمع شدیم و هی زخم میزنیم به هم دیگه.
هی زخم میزنیم.
هی.
ببین دوستِ من،
حتی اگه ازم بپرسی "تو چجور آدمی هستی؟"،
یه چند ثانیه با خاروندن سر و این طرف و اون طرف نگاه کردن چیزی جز "یادم نمیاد" و "نمیدونم" گیرت نمیاد.
پس بیخیال دوستم. بیخیال.
ما فراموش میشیم.
یه طوری که اصلا کسی یادش نمیاد که یه روزی، یه جایی ما رو دیده یا حتی باهامون حرف زده.
چمیدونم.
حتی یادش نمیاد تو رو، تو تصوراتش انگار صمیمی ترین اسم گرفته بوده. الآنم زیاد فرقی نکرده شرلی؛ تنها راه حل تغییر کردنه. تغییر کردن و بهتر شدن و بهتر شدن.
عزیزم؛
تمام راه ها به تو ختم میشوند؛ حتی آنهایی که برای فراموش کردنت پیمودم.
همیشه وقتی در مورد طرف مقابلت فکر میکنی خدا صاف میاد میذاره تو کاست.
میگی خدایا قربونت برم آخه ممنون بابت فلانی و همونی بود که میخواستم. حقیقتا به یه روز نرسیده از دستش میدی و بعدش، بغض و غم و این حرفا.
از اون طرف ده سال غر بزن که آخه چرا؟ آخه نمیتونم با طرفم کنار بیام و اونم همینطور. دِ مگه از شرش خلاص میشی؟ هر جا میری جلوی راهت سبز میشه. سبزِ پُررررنگ.