شاید اگه یه کم، فقط یه کم سطح توقعاتم و
میاوردم پائین ، حجم اذیت شدنم هم کم میشد.
کسی چمیدونه.
هدایت شده از 'پریزاد غزل'
چرا دروغ؟ من هفته ای یه کتاب تموم نمیکنم، نوشیدنی مورد علاقم قهوه نیست، از رنگ مشکی خوشم نمیاد، با آهنگای قدیمی ارتباط برقرار نمیکنم، موهام مدلی نیست که مد شده، روزی هشت تا لیوان آب نمیخورم(که البته کار اشتباهی میکنم)، آل استاد و هودی مشکی ندارم، تنها چیزی که دارم جرئت ورود به جامعه هست با وجود این حجم از متفاوت بودن با همسن و سالام.
خانومِ شرلی.
چرا دروغ؟ من هفته ای یه کتاب تموم نمیکنم، نوشیدنی مورد علاقم قهوه نیست، از رنگ مشکی خوشم نمیاد، با آ
بارها و بارها گفتم اینو ولی، بازم بدونید، درک کنید، بفهمید.
لطفا.
هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
از ادم خوب بودن و همیشه ضربه خوردن خسته شدم ولی توانایی بد بودنم ندارم
»Manana«
@farsitweets
اصلا جا میشه این حجم از غم پشت کلمات؟
جا میشه پشت و حرف و نوشته ها؟
میشه نشست و هیچکاری نکرد؟
نه اصلا ببین، میشه دروغ گفت؟:)))))))))
نمیشه؛ اصلا نمیشه.
نمیتونم بشینم و هیچی نگم و هیچکاری نکنم.
مثل یه بچه ای که همش استرس داره و میخواد جایی بره ولی نمیتونه، مثل کسی که نمیتونه کاری بکنه. بر نمیاد کاری از دستش. چمیدونم. یه چیزی شبیه همه ی اینا.
چه کاری بر میاد از دستم؟ از دستمون؟ میشه بگید تروخدا؟
هرچی باشه انجام میدم عزیزانم. هرچی:))))
هدایت شده از منِمن
هیچوقت درگیر قضیه _خب که چی_ نشید چون دیگه حتی حوصله زندگی کردنم ندارید.
چند روزی میشه دنبال کلماتم برای گفتن یه سری چیزا.
ولی گفته بودم که، قفل شده این کیبورد، این ذهن، این انگشتها.
با "بزار چهارشنبه برسه غوغا میکنم" هفته شروع میشه و با "آخیش چهارشنبه رسید برم بخوابم" تموم.
_قصهی روزمرگی
میدونم شاید حتی اینو نخونید ولی بچها،
یه دعای کوچیک؟ یه خواستن از خدا؟
میشه بخوام ازتون؟