ترکیبی که باعث شد امروز آدم بهتری باشم:
بچها جدی جدی بارون میشوره میبره ها.
وقتی میاد انگار میشینه رو تیکه تیکه غما و با خودش میبرتشون، میچسبه بهشون و از وجودت جداشون میکنه.
نمیدونم دقیقا چطوری باید توصیفش کنم ولی، به نظرم بارون برا خودش یه پا نجات دهندست
اونم دقیقا برعکس چیزی که آینه قرار بود بهمون بگه.
خانومِ شرلی.
وا
تقویم شماهم همین روز و سال و ماه و نشون میده یا این یکی اشتباهی تنظیم شده؟
آره خب، 1403 یه چیزاییُ بهم نشون که خودمم باورم نمیشه تونستم ازشون رد بشم و نجات پیدا کنم.
اما خب با این حال، هنوز مطمئن نیستم که منِ جدید و دوتا پیرهنِ بیشتر پاره کرده تو سال جدید و چهارصد و چهار منتظرم هست یا نه.
ببخش منو که نیستم به یادت.
که دیر به دیر میام سراغت.
که یادم میره بپرسم از احوالت.
من فقط دارم سعی میکنم همه چیز و درست کنم و فقط دارم سعی میکنم نزارم کمالگراییِ لعنتی بهم غلبه کنه و باهاش میجنگم. هرروز. هر هفته. هرساعت و تو هر جایی که هستم.
همین و همان.
باید یه نفر امشب بهم میگفت که من اسپایدرمنِ شهر نیستم که مسئول نجات بقیه باشم.
بعدش همزمان با اینکه با دستش زیرِ چونمو میگرفت و سر مُبارکم و که پایین انداخته بودم و بالا میاورد، میگفت که این من به زور شاید بتونه خودشو از تو باتلاقی که گیر افتاده بیرون بیاره و نجات بده.
میگفت که این من کاش دست برداره از نجات دادنِ بقیه و فرو رفتنِ بیشتر خودش توی اون باتلاق.
نظرتون با عوض کردن اسم اینجا برای بار nاُم چیه؟
http://payamenashenas.ir/Sadee
امروز خیلی رندوم داشتم از پیادهرو رد میشدم که یکآن یه بویی منو پرت کرد تو ماشین زمان و هرچی موتور مغزم جستوجو کرد نتونست بفهمه دقیقا کجا باید بفرسته منو یا کدوم خاطره رو زنده کنه برام.
دقیقا ازاون حالتا که هی میری رد شی ازش مغزت استُپ میزنه و نمیزاره رد بشی.
کسی چمیدونه. شاید چند روز، چند ساعت یا حتی چند سالِ پیش، نمیدونم، شاید وسط مترو، وسطِ خیابون، وقتی که بهمنِ پارسال داشتم از مغازهشیرینی فروشی میزدم بیرون یا حتی همون پیادهرو، همون پیاده رو و همون لوکیشنی که رندوم داشتم ازش رد میشدم اون بو رو شنیدم، بوکردم و چون خیلی خوشم اومد گذاشتم تویجیبم.