امروز خیلی رندوم داشتم از پیادهرو رد میشدم که یکآن یه بویی منو پرت کرد تو ماشین زمان و هرچی موتور مغزم جستوجو کرد نتونست بفهمه دقیقا کجا باید بفرسته منو یا کدوم خاطره رو زنده کنه برام.
دقیقا ازاون حالتا که هی میری رد شی ازش مغزت استُپ میزنه و نمیزاره رد بشی.
کسی چمیدونه. شاید چند روز، چند ساعت یا حتی چند سالِ پیش، نمیدونم، شاید وسط مترو، وسطِ خیابون، وقتی که بهمنِ پارسال داشتم از مغازهشیرینی فروشی میزدم بیرون یا حتی همون پیادهرو، همون پیاده رو و همون لوکیشنی که رندوم داشتم ازش رد میشدم اون بو رو شنیدم، بوکردم و چون خیلی خوشم اومد گذاشتم تویجیبم.
نمیدونم دقیقا چه ذکر، دعا یا وِردیو ازتون بخوام که سه مرتبه برام تکرار کنید، ولی میشه بخوام؟ بخوام ازتون؟ یه دعای کوچولو؟ برای جور شدن و اوکی شدن یه چیزی؟
اگه بشه :)))))))))))) تا سرِ:)))) کوچه:)))))))) پرانتز:)))))))) باز میکنم:)))))))))))))))))
این روزا برام حوصلهی گوشی دست گرفتن و چک کردنِ پیاما و حرفای تکراری کاملا از بین رفته.
دیگه حتی از اجتماعم خودمو میکشم بیرون و اکثرا دوست دارم از چشما پنهون بمونم.
خودمو اون گوشه کناره ها قایم میکنم و فکر میکنم اینطوری میتونم تو امنیت باشم. امنیتی که تعریفش تو ذهن من شاید خیلی متفاوت از تعریف امنیت بقیه باشه.
از دور از چشم بودن، چشمتوچشم کسی نبودن، حرف نزدن و حتی همون پنهون شدن.
و چقدر سخت کردم من همه چیو. سخت گرفتم به خودم و بقیه و فکر کردم که اینجوری بهتره. اینجوری همه چی درست میشه و میشه اون چیزی که میخوام. ولی نه عزیزم. این راه از اولش اشتباهه. از اول اشتباه بوده.
هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
شاید یروزی دوباره همدیگرو دیدیم و به هم توضیح دادیم که واقعا چه اتفاقی افتاد.
*Mozhgan*
@farsitweets
امیدوار بودم حداقل این یکی انگیزم واقعی باشه.
که نبود. هیچ وقت فکرشو نمیکردم این جمله رو بگم ولی، نبود و بیشتر از همیشه احساس کردم که چقدر خالیام.
خالی و پوچ و ته گرفته. سوخته. ته دیگِ سوخته ای که به هیچ دردی نمیخوره.
خانومِ شرلی.
اگه بشه :)))))))))))) تا سرِ:)))) کوچه:)))))))) پرانتز:)))))))) باز میکنم:)))))))))))))))))
انقدر امسال بد بودم و گند زدم که آخه :)))))))
مشخصه که نمیشه.
مشخصه که این امیدِ کوچولویی که ته دلم دارم الکیه و تهش میشه مصداق بارزِ "جلوجلو ذوق کردن و کنسل شدن" که.
من بعد از هر فیلمی که میبینم و یه عالمه جو گیر میشم، احساس میکنم چقدر همه چی عالیه و چقدر قراره بترکونم و چقدر خوبه همه چیز که من انقدر امیدوارم به آینده؛
که چقدر منِ بعدیم و اون بالابالاها میبینم.
اما در نهایت همون نرگسم. همون نرگسِ قبلی. حتی پریشون تر شاید.