خانومِ شرلی.
راستش به این بچها که داشتن تو آب، بازی
میکردن، حسودیم شد. انقد بیخیال و بی
دغدغه و بدون این که حرف بقیه براشون مهم
باشه وسط حوض بالا و پایین می پریدن و به
هیچی جز بازیشون اهمیت نمیدادن.
من همش دلم میخواست مثل اونا بپرم وسط
آب و باهاشون بازی کنم. وای وای...
اصلا یه درصدم فکرشو نمیکردم جور شه این سفرِ یه روزه. بهم گفت من فقط اسم نوشتم اگه اومدنت اوکی نشد منم نمیام، منم خب دلگرم شدم با این حرفش. خیلی دویدیم این ور و اون ور، فقطم واسه جور شدن یه جایِ اضافه برا من؛ زنگ پشتِ زنگ، کلی پیام و این طرف اون طرف شدن بایدم نتیجه ای میداد دیگه، نه؟ امروز حوالی ساعتِ ۴ وقتی دیدم داره زنگ میزنه و اسمش و رو صفحه گوشی دیدم، دلم هُری ریخت، نه دلشوره و ایناها، نه هُری ریختن به منظور امیدوار بودن؛ وقتی گفت خانمِ فلانی مثل اینکه قسمتت شده ها، یه جا برات جور شده عزیزم، مشخصاتتو بفرس تا قطعیش کنم دیگه ها !
خواستم از پشتِ گوشی بپرم بغلش کنم ،بگم دمت گرم زن ! .