خانومِ شرلی.
_تیکه انداختن؟ نه مرسی هنوز قلب آدما واسم اهمیت داره .
*و وای که امان از این حس عصبانیت، امان از این حس که هرلحظه، هر جا و هرموقعی قدرت اینو داره که وایسه تو چشای بعضیا زُل بزنه و با صدای بلند، داد بزنه و بگه که نمیخوای این عادت مسخرتو بزاری کنار عزیزم؟ هنوزم نمیخوای بگی که ذاتاً نفهمی یا خودتو زدی به اون راه؟
اگه دست از صحنه سازی و تصور خیالی درباره گریه کردن توی مدرسه که هیچوقت خدا انجامش ندادم، و جمع و مهربون شدن یهویی دوستام نسبت به خودم بکشم بیرون، قطعا دنیام حقیقی تر خواهد شد.
اگه ترس از اینکه به دوست سه سالم کادوی تولدشُ بدم بعد ولم کنه و حق کادوی خود ساختهم و ادا نکنه اجازه بده، برم کادو رو بهش بدم.
یعنی میشه؟
در مقابل بعضی حرفا، بعضی قضاوتا و بعضی تیکه ها، همیشه هم تظاهر کردن به خوب بودن و نادیده گرفتن و مثلا اینکه ناراحت نشدی جواب نمیده عزیزم.
همیشه هم نمیتونم وایسم وُ به خزعبلاتت گوش بدم و فقط لبخند بزنم.
دیگه نمیتونم قسمتی از وجود خودم و تیکه تیکه کنم که نکنه خدای نکرده از دستم ناراحت نشی. نمیتونم عزیزم. *نمیتونم
نمیتونم هر لحظه با کلنجار رفتنای توی مغزم دست و پنجه نرم کنم و در ظاهر، فقط به یه لبخند اکتفا کنم. اینجا، اون جای سابق و نیست و البته، این من اون من سابق نیستم*
بعد از کلی بدو بدو و این طرف اون طرف شدن، این بود سهم ما؛
البته که رضایت بخشه. البته که مطلوبه خیلیم مطلوبه:))))))