منم دلم میخواد با همه مهربون باشم، بگم و بخندم.
اما نه تا وقتی که بی توجهیاشون مثل تف پاشیده بشه رو صورتم. تا اون موقع، نه.
یه وقت فکر نکنی حالا که ماه قایم شده پشتِ
ابرا نمیتونی شبا بخوابی رویِ پشت بومُ و با هوای شبُ تنفسش و از دست بدیا:))))))
یه وقت به سرت نزنه اونجوریا؛
یادت نرفته که؟ من همیشه کنارتم، حتی اگه
ماه قایم شده باشه و هوای آسمونش نره تو
ریه هاتُ و نفست و تازه کنه، حتی اگه ابرا تیره
شده باشن و هوا گرفته باشه.
هپی برسدی بیبی و این حرفا؟ آره عزیزم.
هپی برسدی به مقادیر خیلی زیاد دختر :))))
@heyrat_3
” باباجون آنقدر که تفریحهای دانشکده برای من ناراحت کننده است درسهای آن مشکل نیست . بیشتر اوقات من نمیفهمم دخترها چه میگویند و برای چه می خندند . شوخی های آنها مربوط به گذشته است که همه کس جز من در آن سهیم است. احساس می کنم در این دنیا بیگانه هستم و زبان مردم را نمی فهمم . نمی دانید چقدر دلم میخواهد مثل سایر دخترها باشم.
با آنها بخندم و بازی کنم . و این بزرگترین تفاوت من و آنهاست " .
_نامه های جودی ابوت به بابا لنگ دراز/25اکتبر
چقدر خودم و، دیگران و اذیت کردم بابتش و الآن، زمان خودش به تنهایی همه چیو درست کرد.
خانومِ شرلی.
بح بح بازم تولد داریم که حس میکنم دیر فهمیدمُ وای ببخش چکامه ی این روزهارو. و اینکه تولدت مبارک زیبآ
شاید همچین یکمی دیر شده باشه، ولی فقط خواستم بگم که طعم متن تبریکی که برام نوشته بودی، هنوز زیر زبونمه و با هرباری که یادش میفتم، لبخندم تا ناکجا آباد کِش میاد.
و آره عزیزم. حالا چقدر خوبه که هنوزم میتونم تبریک بگم این سالروز و، این روز، و این هفتمِ اسفند و.
و الآن،
*تولدت خیلی زیاد مبارک باشه پسر.
@chakameha
هدایت شده از چکآمهـ.
شاید ندونیُ نگفته باشم اما هرموقه پریشونم.هرزمان که ترس میاد به سراغمُ از همه طرفِ احساسِ ناامنی میکنم،
پناه میارم به چنلتُ کلی نگاهت میکنمُ آرامشی به قلبم ترزیق میشه که نمیتونم وصفش کنم
چی داری آخه تو بشر برای من؟:)))))))))))))
بارها قصد کردم که ازت بپرسمش که چیه جریان؟
افسوسم که ارتباطمون کمه اما امنی.امن
از اونایی هستی که وجودت دلگرم کنندهس.حتی تو سکوت.بدونِ ارتباط.بدونِ حرف
خوشگل بمونی برای قلبمُ امیدم به اینه که لمس کنی خودتم این پناه داشتنُ.آرامشُ.یه جا.یه جا که نمیدونم کجاست
وحالا مرسی بابتِ تبریکت که خیلی ارزشمنده برام
خیلی♡