چقدر خودم و، دیگران و اذیت کردم بابتش و الآن، زمان خودش به تنهایی همه چیو درست کرد.
خانومِ شرلی.
بح بح بازم تولد داریم که حس میکنم دیر فهمیدمُ وای ببخش چکامه ی این روزهارو. و اینکه تولدت مبارک زیبآ
شاید همچین یکمی دیر شده باشه، ولی فقط خواستم بگم که طعم متن تبریکی که برام نوشته بودی، هنوز زیر زبونمه و با هرباری که یادش میفتم، لبخندم تا ناکجا آباد کِش میاد.
و آره عزیزم. حالا چقدر خوبه که هنوزم میتونم تبریک بگم این سالروز و، این روز، و این هفتمِ اسفند و.
و الآن،
*تولدت خیلی زیاد مبارک باشه پسر.
@chakameha
هدایت شده از چکآمهـ.
شاید ندونیُ نگفته باشم اما هرموقه پریشونم.هرزمان که ترس میاد به سراغمُ از همه طرفِ احساسِ ناامنی میکنم،
پناه میارم به چنلتُ کلی نگاهت میکنمُ آرامشی به قلبم ترزیق میشه که نمیتونم وصفش کنم
چی داری آخه تو بشر برای من؟:)))))))))))))
بارها قصد کردم که ازت بپرسمش که چیه جریان؟
افسوسم که ارتباطمون کمه اما امنی.امن
از اونایی هستی که وجودت دلگرم کنندهس.حتی تو سکوت.بدونِ ارتباط.بدونِ حرف
خوشگل بمونی برای قلبمُ امیدم به اینه که لمس کنی خودتم این پناه داشتنُ.آرامشُ.یه جا.یه جا که نمیدونم کجاست
وحالا مرسی بابتِ تبریکت که خیلی ارزشمنده برام
خیلی♡
تقریبا هیچی سرجای خودش نیست؛
چاییم سرد شده و کارای عقب افتاده، روز به روز زیاد تر میشه؛
زندگی حالت آشوب مانند به خودش گرفته و زمان به طور وحشیانه ای داره جلو میره؛
از خیلیا خبری ندارم و دلتنگی بدجوری یقمو گرفته؛
'آیم ساری' شده پر تکرار ترین کلمه این روزام و تمام روز ازش استفاده میکنم؛
محدود شدن کارای خوشحال کننده یه جورایی به هم ریختتم و با این حال،
هنوز هم میتونم لبخند بزنم.
این برهه از زندگیِ من، قطعا سرنوشت سازه.
دقیقا همونجایی که یه اشتباه خیلی کوچیک، میتونه کلا تغییرش بده و شاید حتی نابودش کنه.
عزیزم؛
من اینجا نیستم که برای تو، یا شاید چیزای جزئی ترِ دیگه اشک بریزم.
تمرکزم؟
میشه ازت بخوام بهم نریزیش؟
یا اصلا نه، ببین، میشه مزاحمم نشی؟
کارای مهم ترم اونجا، دقیقا همونجا، روی میزم، دارن سرازیر میشن.
همچنین من، اینجا، با یه ذهن پر ، دقیقا روبه روت وایسادم و فقط همین و ازت میخوام، ازت میخوام رهام کنی،
یا نه اصلا این نیست درستش،
باید رهات کنم، من تو رو رها کنم، نه تنها تورو، همه رو، همه چیزُ، رها کنم و برم اون آینده که همه ازش حرف میزنن و بسازم.
اصلا به زبون آوردن این جمله برام خوشایند نیست ولی...
دلم خیلی برات تنگ شده عزیزم .
دلتنگی واژه ی سرسام آوریه که ای کاش، ای کاش توی همین هزار و چهارصد و دو باهاش روبه رو نشم. خدا نکنه باشه؛
و فقط، خدا نکنه.
میخوام که بنویسم، میخوام که باشم و حرف بزنم. ولی نمیشه بچها. نمیشه
نمیدونم چرا ولی میدونی؟ اصلا نمیشه. این کیبورد، این واژه ها و این کلمات همه و همه قفل شدن. همه و همه و همه.