حقیقت تلخ، همون چیزی که حتی اگه خوشِت هم نیاد مجبوری بپذیریش، مجبوری باهاش کنار بیای.
اگه بخوام به طور خلاصه بگم:
پذیرفتن
کنار اومدن
وانمود کردن
تحمل
صبر
تظاهر
سکوت
و سکوت
و سکوت
و سکوت.
حتی اگه دلت واسم تنگ نشده باشه، حتی اگه بهم فک نکنی، حتی اگه اسمم یادت نیاد، من گوشه ی ذهنم یه جای خالی برات نگه میدارم. اینو مطمئنم عزیزم.
گاهی یه تیکه کوتاه از یه آهنگ، یه جمله از یه کتاب، یه نوشته رو بیلبورد وسط یه خیابون، یه کلمه روی یه بنر کوچیکِ چسبیده به دیوار، یه حرف از یه غریبه ی نه چندان نا آشنا، یه نگاهِ گذرا، یه توصیه، یه توهین، یه نصیحت یا حتی یه احوالپرسیِ خیلی ساده، میتونه بهت بگه کی هستی و کجایی. چرا اینجایی؟
میتونه خیلی چیزا رو ثابت کنه. هوم؟
منم میتونم اشک بریزم. تو هم همینطور.
ولی حق نداری بعدِ اینکه اشکاتو پاک کردی لبخند نزنی.
کاش یکی بود بهم بگه که انقدر به عقب برنگردم؛
اینجا هم چیزایی قشنگی هست، اینجا هم میشه زندگی کرد.