یکمی ازش گذشته ولی،
هندونه یخی، شربت خاکشیر، بوی پوشالِ نو، لباسای گل گلی و گشاد، خورشید و دمای n درجه، بستنی یخی، مسافرت، آلوچه سبز، پارچه های سفید و البته، روزای بدون مدرسه،
قشنگترین ترکیبیه که میتونم داشته باشمش.
این غم چیه؟
میخوام که نباشه، میخوام که بروزش ندم ولی نمیشه. ن م ی ش ه.
هرچی که هست، غمِ سمجیه. بد پاپیچم شده.
حتی دیگه از همینشم خستم.
دیگه حالا باید این غرور لعنتی و لهش کنم و با هرکی حال کردم درجا بگم: میای باهم دوست بشیم؟
:)))
احساسات.
کاش میتونستم بفهمم کدومش علاقست، کدوم حسادته، کدوم نفرت و کدوم یکی ترسه.
عزیزم.
شاید من و نشناسی، شاید تا حالا هم صحبت نشده باشیم ولی، خواستم با یه تبریکِ بیشتر لبخند روی لب یه نفر بیارم.
تولدت خیلی خیلی مبارک باشه پسر*
@noothiing
عزیزِ دلم.
از گوشه کناره های اینجا غم میچکه.
آینه؟ مجبورت میکنه موقع نگاه کردن بهش لبخند بزنی.
دلتنگی؟ گفته بودم که. کلمه ی سرسام آوریه. نمیشه بهش فکر کرد. بدجور یقه ت و میچسبه و بغض و تو گلوت گیر میندازه.
الان چی؟ دلتنگی و آره.
من خیلی تو رو دلتنگم. خیلی.
هدایت شده از منِمن
_هیچ کاری نمیکنم، خستگیِ کارهای نکرده را درمیکنم، شدهام کارشناس برجستهی اتلاف وقت.