_میخوای باهام حرف بزنی!؟
+اگه قول میدی وقتی حرف میزنم طوری رفتار نکنی که حس کنم دارم با دیوار حرف میزنم، آره؛ حتما.
خانومِ شرلی.
گریه؟ نه بابا گفتم که، اشک داغه، گونه هارو میسوزونه.
من یه صورتِ سوختهم که دست و پا در آورده.
اگه بخوام به طورِ خلاصه بگم،
من؛ یه آدم بغضی که دوست نداره گریه کنه.
یه خسته که از خواب متنفره.
یه درسخون که به کتابا آلرژی داره.
یه تنبل که با برنامه ریزی کردن زندگی میکنه.
یه آدمِ پر شرّ و شور و شاد که خستگی از چشماش میچکه.
یه مشاورهی حرفه ای برای بقیه دقیقا همون موقعی که خودش به یه روانشناسِ ماهر احتیاج داره.
یه کوهِ اعتماد به نفس تو همون موقعی که از بی اعتماد به نفسیِ بیش از حد داره میمیره.
یه خجالتیِ اجتماعی.
یه پرحرفِ آروم.
یه بدِ خوب.
در کل یه انسانِ متناقض، که سعی داره با تناقض در اطرافیانش بجنگه.
1.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفته بودم اعتماد و اطمینان دو واژه ی تعریف نشده ان برام.
ولی نه. حداقل این یه مورد نه.
این یکی از همون استثناهاست. همونا.
بازم همون قضیه ی دلتنگی و این جور چیزا.
یه مشت آدم زخم خورده دور هم جمع شدیم و هی زخم میزنیم به هم دیگه.
هی زخم میزنیم.
هی.
ببین دوستِ من،
حتی اگه ازم بپرسی "تو چجور آدمی هستی؟"،
یه چند ثانیه با خاروندن سر و این طرف و اون طرف نگاه کردن چیزی جز "یادم نمیاد" و "نمیدونم" گیرت نمیاد.
پس بیخیال دوستم. بیخیال.