واسه همین کوچه پس کوچه ها و یهویی دیدن گنبد از دور و بوی ادویه هایی که وقتی از کنار پیاده رو رو میشی به مشامت میخوره و همه ی اون لیز خوردنا روی سرامیکای سرد حرم، واسهی تک تکشون دلم تنگ میشه؛
اینو مطمئنم و حتی وقتی واقعا دارم حسشون میکنم، نمیدونم چجوری میشه ذخیرشون کرد، تا هرموقع وسط فروپاشیای روانی بهشون نیاز داشتم استفاده کنم؟
هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
خواستم بگم اگه درگیر خریدِ
دینار، کتونی، روسری، کولهپشتی هستی،
تو واقعا خوشبختی:)
«فانک»
@farsitweets
سلام الحسيني67380.mp3
زمان:
حجم:
8.47M
بستن چشمها وتصور کردنش که میشه؟ هوم؟
چشماتو ببند، پلیش کن.
حالا، تصور کن فقط چهل کیلومتر تا مهران مونده و تو، توی ماشین این مداحی و پلی کردی و تنها دغدغت اینه چک کنی که یه موقع پاسپورت و چفیهت و خونه جا نذاشته باشی.
همین.
نمیدونم دقیقا از کی این اتفاق افتاد
ولی از یه جایی به بعد، گفتم بزار فکر کنم اونا فقط مهربونن؛
نه چون صرفا منو دوست دارن.