قبلا بیرون رفتن خیلی خوشحالم میکرد
الان که همیشه بیرونم، نمیدونم چی خوشحالم می کنه
جمله ای که بعد از هر موضوع ناراحت کننده ای به خودم میگم:
بیخیال بابا زندگی که به آخر نرسیده.
من واقعا میخواستم خوب باشم
هم حالم، هم اخلاقم، هم ظاهرم، هم رفتارم.
تمام تلاشم و هم کردم و میکنم
اما خب نمیدونم چرا ولی همیشه انگار یه چیزی کمه
هدایت شده از ساپورتِگُلدار
بیشتر مواقع نقطه ی کنجکاوی برام کور بوده و نشده مستقیم و با صراحت هر چه تمام تر شدت از کنجکاوی گسسته شدنو انتقال بدم، که شاید فضولی به حساب بیاد و طرف مقابل نخواد بگه
خیلی دیر فهمیدم نباید سر موضوع های بی اهمیت و پیش پا افتاده انقد دست و پا بزنم.