تلاش برای تبدیل شدن به یه آدم دوست داشتنی کار خیلی سختیه و همونطور که دوست دارم انجامش بدم،
به همون اندازه ام ازش متنفرم
خانومِ شرلی.
از اینکه دیگران منو یه آدم مغرور و نچسبِ گوشه گیر بدونن میترسم.
نکنه واقعا اینجور به نظر بیام؟؟
کاش برا یه بارم که شده شب زود بخوابم، به هیچی فکر نکنم، درگیری فکری و فیزیکی نداشته باشم، صبح زود بیدار شم، کارای عقب مونده رو انجام بدم، شاد باشم، برنامه ریزی کنم، آیندمو بسازم، کلاسای مورد علاقم و برم، یه زبان جدید یاد بگیرم، دوست جدید پیدا کنم، مسافرت برم، کمتر درگیر درس و مدرسه باشم، اتاقم و اون جوری که میخوام درست کنم، آدمای مورد علاقم و به خونمون دعوت کنم، شهربازی و کافه و رستوران برم و خوش بگذرونم، برای دوستای مورد علاقم تولد بگیرم و بهشون هدیه بدم و حتی برا یه بار، یه بااارم که شده، احساس واقعیمو بروز بدم و اون چیزی که میخوام باشم.
همین. فقط و فقط همین.
یه روزی برام مهم بود بقیه چه تصوری ازم دارن یا پشت سرم چی میگن، ولی الان نه.
وقتی که پشت سرم حرف میزنن
انگار برای من یه جور موفقیته و ازش خوشم میاد.
نمیدونم، شاید یه همچین چیزی، شایدم نه
از آخرین باری که برف دیدم و آدم برفی درست کردم، درست ۸ ساله که میگذره.
حق دارم ادای آدمای برف ندیده رو در بیارم نه؟
با آدمایی که همیشه سعی دارن خودشونو تافته ی جدا بافته بدونن باید چیکار کرد؟
بابا جوگیری ام یه حدی داره دیگه