تو وجود من دو تا آدم دارن زندگی میکنن که یکیشون عاشقانه آدما رو دوست داره؛
هرکسی و سر راهش میبینه میخواد بغلش کنه، باهاش دوست بشه، از جزئیاتش بگه، از جزئیاتش بپرسه، کلی باهاش حرف بزنه و بدون توجه به اینکه زشت میشه یا نه، بخنده.
و اون یکی، خسته و بُریده و خشک و فرسوده و بی اعتماده نسبت به آدما، و به طرز نفرت انگیزی از همه بدش میاد و از همه مهمتر، متاسفانه اکثر وقتا به اون یکی آدمه غلبه میکنه و کارِ خودشو انجام میده.
و امان از "اون یکی"، که کاش نزارم برچسب قاتل روش بخوره.
ولش کن آره؟
من هنوزم دنبال اون نکته مثبت کوچوله ام که دستم بگیرمش و، همهی اون چیزای طاقت فرسا و اذیت کننده رو بریزم سطل آشغالی.
آدمایی که هرموقع تا خرخره تو باتلاق گیر کردم دستمو میگیرن و انگیزه میدن برای ادامه دادن>>>>>>>>>>
هدایت شده از توییت فارسی 🇮🇷
که ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم ..
• آیه۱۶ سوره قاف
👤تمنای وصال
✈️ @farsitweets
من به شدت به یه چیزِ "🩰✨🎀🪞🪄" برای بقای زندگیم احتیاج دارم و از کمبودش دارم جان به جان آفرین تسلیم میکنم.
هدایت شده از سکوت؛
من خیلی وقته منتظرم.
منتظر یه پیام از طرف اون آدمی که دلتنگشم، منتظر اون دوستی که خیلی وقته باهم حرف نزدیم.
منتظر اون آدمی که بی خداحافظی رفت.
منتظر یه قدم از طرف اون کسی که خودش همه چیز رو خراب کرد.
میدونی، یه جایی وقتی به خودم نگاه کردم دیدم همیشه من اونی هستم که برای نگه داشتن همه چیز میجنگم. به محض اینکه دلتنگ آدما میشم بهشون پبام میدم یا باهاشون حرف میزنم.
من نمیتونستم احساساتم رو درون خودم نگه دارم و از دور بیشتر شبیه یه احمق بودم.
ولی از یه جایی به بعد فهمیدم که بعد از هزاربار تلاش کردن، باید حداقل یکبار منتظر یه قدم از طرف مقابلت باشی.
خیلی ها این حرفو قبول ندارن، منم قبول ندارم، منم از اینکه نیازه توی ارتباط هام سیاست داشته باشم متنفرم ولی ناچاریم.
و راستش الان فقط منم. همه ی آدمهای دورم، همشون یه جایی پشت این دیوار شیشه ای وایسادن.
من از همه دور شدم و تنهایی اینجا نشستم و حتی نمیخوام اونا بدونن که دارم چقدر درد میکشم.