دارم وسط اون طناب باریکی که بالای ساختمون 45 طبقه با دستای خودم وصل کردم راه میرم و همین روزاعه که تعادلمو از دست بدم.
تموم میشه این سختیا دیگه نه؟
بهم بگو خب؟ میشه توی گوشم بگی؟
دقیقا همون موقعی که از سر درد و سوت کشیدن گوشام دستام و مُحکم رو گوشام فشار میدم بیا آروم دستامُ بزن کنار و بهم بگو.
بهم بگو که غمم نباشه.
بغلم کن و همونقدر آروم و با یه لبخند امیدوار کننده، همینو میگن دیگه؟ امیدوار کننده؟ بهم خیره شو و بگو هیچی نیست.
بگو که همه چی درست میشه و میشه دقیقا همون چیزی که میخوای.
آره عزیزم. درست فکر میکردی.
بعضی وقتا فکرشو میکنی ولی نمیخوای باورش کنی.
میگی نه بابا اینجوریم که فکرشو میکنم نمیشه.
ولی میشه. تهش دقیقا همونجوری میشه.
دقیقا همونجوری که نمیخواستی باورش کنی.
با دیدن "نعنا فلفلی" چه اسمش، چه هرچیز دیگه ای، کلِ خاطراتی که با اسمش و کانالم و اون روزا داشتم جلوی چشمام زنده میشه.
مثل یه فیلم چند ثانیهای رد میشه از جلوی چشمام و چقدر دلتنگشم. چقدر حسودیم میشه وقتی میبینمش روی عنوان کانالای دیگه و دیگه هیچی. همینمون کم بود دخترم. میبینی؟
وا خب معلومه که برا کپشن زدنش کلی ایده داشتم ولی ایموجی رو ترجیح دادم
این چه حرفیه
امروز داشتم به این فکر میکردم که چقدر بعضی از آدما بااحساس و خوشذوقن و همیشه و تو هر حالتی میشه کنارشون خوشحال بود.
آخ که چقد دلم میخواست حداقل تو برام اینجوری باشی.