8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپ: اگه میخوای عاقبت بخیر شی این سه راهکار رو از امام صادق علیه السلام بشنو ...
#امام_صادق_علیه_السلام
استاد رفیعی
علیرضا پناهیانClip-Panahian-CheraEjazeMidiZamanetBiKhodBegzare-64k.mp3
زمان:
حجم:
1.71M
🎵چرا اجازه میدی زمانت بیخود بگذره؟
➕پیشنهادی برای والدینی که نوجوان در خانه دارند
#استاد_پناهیان
مناظره با عبدالملك مصرى
عبدالملک مصری منکر خدا بود. اعتقاد داشت جهان خود به خود به وجود آمده است. او برای اثبات ادعای خود، به مکه سفر کرد تا امام را - که برای حج به مکه آمده بود - پیدا کند.
او امام را در مسجد الحرام یافت. در ابتدای ملاقات برخورد او با امام تند و زننده بود، امّا امام با ملایمت و رفتار منطقی بحث و مناظره را چنین آغاز کرد:
نامت چیست؟ گفت: عبدالملک (بنده سلطان)
امام فرمود: این مَلِکی که تو بنده او هستی - آن گونه که از نامش بر می آید - از حاکمان زمین است یا آسمان؟ وانگهی، پسر تو بنده خداست، بگو بدانم، او بنده خدای آسمان است یا بنده خدای زمین؟ هر پاسخی که بدهی محکوم هستی!
او چیزی نگفت. هشام بن حکم که در آنجا حاضر بود به عبدالملک گفت: «پس چرا جواب امام (علیه السلام) را ندادی؟» چهره عبدالملک از سخن هشام درهم شد، امام (علیه السلام) با کمال ملایمت به عبدالملک فرمود: صبر کن تا طواف من تمام شود. آن گاه نزد من بیا تا به گفت گو بنشینیم.
پس از اتمام طواف، مناظره این گونه آغاز شد.
امام (علیه السلام): آیا قبول داری که زمین زیر و رو و ظاهر و باطن دارد؟
عبدالملک: آری
امام: آیا زیر زمین رفته ای؟
عبدالملک: خیر
امام: پس چه می دانی زیر زمین چیست؟
عبدالملک: چیزی از زیر زمین نمی دانم، امّا گمان می کنم که در زیر زمین چیزی وجود ندارد.
امام: گمان و شک، یک نوع درماندگی است.
عبدالملک: خیر
امام: آیا می دانی در آسمان چه می گذرد و چه چیزها در آن وجود دارد؟
عبدالملک: خیر
امام: عجبا! تو که نه به مشرق رفته ای، و نه به مغرب، نه به داخل زمین فرو رفته ای و نه به آسمان بالا شدی و نه بر صفحه آسمان عبور کرده ای تا بدانی در آنجا چیست و با آن همه جهل و نا آگاهی، باز منکر می باشی، آیا شخص عاقل چیزی را که به آن ناآگاه است انکار می کند؟
عبدالملک: تاکنون هیچ کس با من این گونه سخن نگفته است.
امام: بنابراین تو در این مسئله، شک داری، که شاید چیزهایی در بالای آسمان و درون زمین باشد، یا نباشد؟
عبدالملک: آری شاید این چنین باشد.
امام: کسی که آگاهی ندارد، بر کسی که آگاهی دارد، نمی تواند برهان و دلیل بیاورد. ای برادر مصری! از من بشنو و فرا گیر، ما هرگز درباره وجود خدا شک نداریم. مگر تو خورشید و ماه و شب و روز را نمی بینی که در صفحه افق آشکار می شوند و به ناچار در مسیر تعیین شده خود گردش کرده و سپس باز می گردند، و آن ها در حرکت مسیر خود مجبور می باشند، اکنون از تو می پرسم: اگر خورشید و ماه نیروی رفتن (اختیار) دارند پس چرا باز می گردند؟ و اگر مجبور نیستند پس چرا در شب روز نمی شود و به عکس، روز، شب نمی شود.
ای برادر مصری! همه مجبور و ناگزیرند. چرا آسمان بر زمین نمی افتد؟ و چرا زمین از بالای طبقات خود فرو نمی آید و به آسمان نمی چسبد و موجودات روی آن به هم نمی چسبند؟
هنگامی که استدلال های محکم امام (علیه السلام) به این جا رسید، عبدالملک از شک و تردید، به یقین رسید و در حضور امام (علیه السلام) ایمان آورد و گواهی به یکتایی خدا و حقانیت اسلام داد. سپس از حضرت خواست او را به عنوان شاگرد بپذیرد!
امام (علیه السلام) به هشام بن حَکَم فرمود که او را نزد خود ببرد و احکام اسلامی را به وی بیاموزد.
انسان به خاطرنفس است که نسبت به مخلوقات دیگربرتری دارد.
بدن همانند مرکبی است که نفس برآن سوار استتا دراین دنیا تجارتی کندوسودی اندوزد،به کمال برسد وباز به جهان باقی مراجعت کند.
وبدان که بدن امریست فانی وبی بقا وبعداز مرگ ازبین خواهدرفت امانفس باقی است وبرای ان فنایی نیست ازین روست که خدا می فرماید: هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار بلكه زنده اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند
#طرح_بازخوانی_کتاب_معراج_السعاده
#کتاب_معراج_السعاده
#کتابی_که_شهید_ذوالفقاری_را_متحول_کرد
آن اوایلی که در مشهد بودم، یک روز #امام_رضا (ع) به من فرمود: شیخ جعفر! به خواجه اباصلت بروید و از زائر ما استقبال کنید.
فورا به آن محل رفتم و منتظر نشستم. بعد از مدت کوتاهی از دور قافله ای نمایان شد. به استقبال شان رفتم و پیوسته بهشان خوش آمدگویی می کردم تا اینکه به خواجه اباصلت رفتند. خواستم برگردم، حضرت فرمودند: «زائر مورد نظر ما هنوز نرسیده است».
بعد از مدت کوتاهی دیدم پیرمردی نورانی، عصا زنان به سمت خواجه اباصلت می آید و شعری را زمزمه می کرد:
هر کسی کسی دارد یار و مونسی دارد
من فقط تو را دارم حق تو را نگه دارد.
شعر را که می خواند تمام سنگ ها و خار های بیابان با او همنوا می شدند.
بالاخره او را به منزل خودم بردم و کمال احترام را از او به جا آوردم.
روز دهم می خواست به شهر خود برگردد. امام رضا (ع) به من فرمود: شیخ جعفر! زائر ما فردا می خواهد برگردد ؛ اما ما می خواهیم او را نزد خود نگه داریم.
فردا که شد، پیرمرد آمد خداحافظی کند. گفت: فقط یک سؤال دارم. چرا در این مدت این همه به من رسیدگی کردی و ریالی هم نگرفتی. تا گفتم: «امر مولایم حضرت رضا (ع) بود. ایشان به شما عنایت دارند»، پیرمرد منقلب شد و گفت: «حال که چنین است، من از مشهد بیرون نمی روم. اگر حضرت مرا دوست دارند، قبولم کنند».
بعد از این صحبت ها، پیرمرد خواست کمی استراحت کند. بعد از یک ساعت متوجه شدم که گویا صد سال است از دنیا رفته اند. سپس به اتفاق دوستان خادمان آستان مبارک، پیرمرد را در جوار مرقد نورانی امام (ع) به خاک سپردیم.
راوی: میرزا ابوالفضل ثقفی
#کتاب_لاله_ای_از_ملکوت ؛ جلد 4، صفحه 51-49.
#شیخ_جعفر_مجتهدی
.
انسان دارای دو جنبه روحانیت و جسمانیت می باشد.
به وسیله جنبه روحانی کسب فیوضات میکندوبرای خود مقام می سازد ومصاحبت می کند با ساکنان عالم قدس وروشنایی دل وصفای باطن پیدا می کند ،به شرط آنکه در دنیا همه روزه در ترقی باشدو میل به آن دنیا نموده وجنبه روحانیت بر جسمانیت غالب شودلا زمه اش این است که ازعلایق دنیوی دل بکند، بدن او در این دنیا ودل او در عالم افلاک غیر از خدانجوید ،سخنی جزبرای رضای او نگوید وراهی جز راه او نپویدتابرسد به قرب مولی وببیند انچه چشمی ندیده وگوشی نشنیده.
#طرح_بازخوانی_کتاب_معراج_السعاده
#کتاب_معراج_السعاده
#کتابی_که_شهید_ذوالفقاری_را_متحول_کرد
#کتاب_توصیه_شده_آیت_الله_بهجت
#پویش_معراج