4.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر یک ظرف یک رکعت نماز شب است، بشور!
@shiravi_ir
#خانواده
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کرامت #امام_حسن علیه السلام به مرد شامی.
@shiravi_ir
15.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جملهی آخر یادت نره:
تو چنین زیبا چرایی؟
کم نیستند کسانی که گفتن این جمله برای آنها از هر سختی سختتر خواهد بود بنابراین بیشترین تاثیر را در روند تکاملی ایشان خواهد گذاشت هر کس باور ندارد امتحان کند.
@shiravi_ir
#خانواده
16.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا با خدا نمیبندی؟؟!!
@shiravi_ir
(به نظر بنده دادن یک درصد طلایی نذر امام زمان از همهی کارها در پولدار شدن موثرتر است هر کس باور ندارد امتحان کند.
شیرویخوزانی محمدمهدی)
#یک_درصد #ثروت
18.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رویشها یعنی امثال اینها
@shiravi_ir
این ویدیو برای روزهخواران مهم است نه شما روزهداران عزیز!!
#رویشها #روزه
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عادی سازی ویرانی و حملهی دشمن به کشور سخیفترین اندیشهی موجود در جهان که از حملهی مغول ویرانگرتر است.
@shiravi_ir
#ایران #دشمن
3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انعکاس روح علی در یمن لبنان عراق سوریه است که نمیترسند.
@shiravi_ir
#یمن
22.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چطوری فرزندانمون را قانع کنیم که دوست پسر یا دوست دختر نداشته باشند؟؟
@shiravi_ir
#تربیت #دوست_دختر #دوست_پسر
طوری زندگی کن که برای دیگران دوست داشتنت آسان درهم شکستنت دشوار و فراموش کردنت محال باشد
رمضان آجرلو
@shiravi_ir
چکیده سوره قدر.mp3
زمان:
حجم:
3.59M
🎙چکیدهی سورهی قدر
#فکر_عمیق l عضو شوید 👇
@shiravi_ir
🚨 داستان عجیب کیسه برنجی که علامه نراقی از عالم برزخ برای افطار به منزل آورد!
عالم بزرگ ملامهدی نراقی در یک ماه رمضان، عيالش به او ميگويد: هيچ در منزل نيست، برو بيرون و چيزي تهيه كن. مرحوم نراقي که پولی نداشته از منزل بيرون ميآيد و به سمت واديالسلام میرود، در ميان قبرها قدري مينشيند و فاتحه ميخواند تا اينكه آفتاب غروب ميكند. در اينحال ميبيند عدهاي از اعراب جنازهاي را آوردند و قبري براي او کنده و جنازه را در ميان قبر گذاشتند، و به او گفتند: ما كاري داريم، عجله داريم، ميرويم به محل خود، شما بقيه تجهيزات اين جنازه را انجام دهيد و رفتند.
مرحوم نراقي ميگويد: من داخل قبر رفتم تا كفن را باز نموده و صورت او را به روي خاك بگذارم ناگهان دریچهای را ديدم، از آن دريچه داخل شدم ديدم باغ بزرگي است، دارای درختهاي سرسبز و ميوههاي متنوع. از دَرِ اين باغ يك راهي بسوي قصر مجللي بود بياختيار وارد شدم و بسوي آن قصر رفتم، قصر با شكوهي بود خشتهاي آن از جواهرات قيمتي بود؛ از پله بالا رفتم، در اطاقي بزرگ وارد شدم، ديدم شخصي در صدر اطاق نشسته و دور تا دور اين اطاق افرادي نشستهاند. سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد ديدم افرادي كه در اطراف اطاق نشستهاند از آن شخص، پيوسته احوالپرسي ميكنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال ميكنند و او پاسخ ميدهد. و آن مرد شاد و مسرور به يكايك سؤالات جواب ميگويد. کمی گذشت ناگهان ديدم ماري از در وارد شد و بسمت آن مرد رفت و نيشي زد و برگشت و از اطاق خارج شد. آن مرد از درد نيش مار، صورتش متغير شد. كم كم حالش عادي و بصورت اوليه برگشت. سپس باز شروع كردند با يكديگر سخن گفتن و احوالپرسي نمودن و از گزارشات دنيا از آن مرد پرسيدن. ساعتي گذشت ديدم باز، آن مار از در وارد شد و او را نيش زد و برگشت. آن مرد حالش مضطرب و رنگ چهرهاش دگرگون شد و سپس بهحالت عادي برگشت. از او سؤال كردم: آقا شما كيستيد؟ اينجا كجاست؟ اين قصر متعلق به كيست؟ اين مار چيست؟ چرا شما را نيش ميزند؟ گفت: من همين مُردهاي هستم كه هم اكنون شما در قبر گذاشتهاید و اين باغ، بهشت برزخي من است. اين قصر، اين درختان با شكوه و اين جواهرات و اين مكان كه مشاهده ميكنيد بهشت برزخي من است. اين افرادي كه در اطاق گرد آمدهاند اقوام و ارحام من هستند كه قبل از من رحلت کردهاند و اينك براي ديدن من آمدهاند و از بازماندگان خود در دنيا احوالپرسي نموده و جويا ميشوند، و من حالات آنان را براي اينان بازگو ميكنم.
گفتم اين مار چرا تو را ميزند؟ گفت: قضيه از اين قرار است كه من مردي مؤمن هستم. يك روز در هواي گرم تابستان ديدم صاحب دكاني با يك مشتري خود منازعه دارند؛ صاحب دكان ميگفت: شش شاهي از تو طلب دارم و مشتري ميگفت: من پنج شاهي بدهكارم. من قصد اصلاح به صاحب دكان گفتم: تو از نيم شاهي بگذر، و به مشتري گفتم: تو هم از نيم شاهي بگذر و به مقدار پنج شاهي و نيم به صاحب دكان بده.
صاحب دكان ساكت شد و چيزي نگفت؛ ولي چون حق با صاحب دكان بوده و من به قدر نيم شاهي به قضاوت خود كه صاحب دكان راضي بر آن نبود حق او را ضايع نمودم، لذا به كيفر اين عمل، خداوند اين مار را معين نموده كه هر يك ساعت مرا نيش زند، تا در روز محشر و به بركت شفاعت محمد و آل محمد عليهم السلام نجات پيدا كنم.
چون اين را شنيدم برخاستم و گفتم: عيال من در خانه منتظر است، من بايد بروم و براي آنان افطاري ببرم. آن مرد مرا بدرقه كرد، از در كه خواستم بيرون آيم يك كيسه کوچک برنج به من داد و گفت: اين برنج خوبي است، ببريد براي عيالاتتان. برنج را گرفته و خداحافظي كردم و آمدم بيرون باغ، از دريچهاي كه داخل شده بودم خارج شدم، ديدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روي زمين افتاده و دريچهاي نيست؛ از قبر بيرون آمدم و خشتها را گذاشته و روی آن خاك ریختم و به سوي منزل رهسپار شدم. مدتها گذشت و ما از آن برنج طبخ ميكرديم و تمام نميشد، چنان بوي خوشي از آن متصاعد ميشد كه محله را خوشبو ميكرد. همه ميگفتند: اين برنج را از كجا خريدهايد؟ بالاخره بعد از مدتها يك روز كه من در منزل نبودم، يك نفر به ميهماني آمده بود و چون عيال از آن برنج طبخ ميكند ميهمان ميپرسد: اين برنج از كجاست كه اینقدر خوشبو است؟ اهل منزل، مأخوذ به حيا شده و داستان را براي او تعريف ميكنند. پس از اين، آن برنج تمام ميشود.
@shiravi_ir
#کرامت
📸 #عکس_نوشت
🔸شب قدر شب درک توست
نه شب درک قدر.
✍🏻 محمدمهدی شیرویخوزانی
#فکر_عمیق l عضو شوید 👇
@shiravi_ir