eitaa logo
یادواره شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
22.1هزار عکس
1.3هزار ویدیو
213 فایل
یاد و خاطره شهدا و ایثارگران شهرستان بروجن برای عضویت در کانال #یادواره_شهدا و معرفی به دوستان، نشانی زیر را انتخاب فرمایید: https://eitaa.com/shohadab ارتباط با ستاد مردمی یادواره شهدا: @DrHosseini .
مشاهده در ایتا
دانلود
یادواره شهدا
📸 تصاویری از حاجیه خانم آقایی، مادر مکرمه شهید🌷 غلامرضا وفایی بروجنی 📌 در جوار مزار فرزند شهیدش 🌷 👈
✅ خاطره ای از انتقال و تشییع پیکر مطهر شهید 🌷 بروجنی بهار سال ۱۳۶۰ بود. خبر شهادت شهید 🌷 غلامرضا وفایی را آوردند. اون زمان هنوز ستاد معراج شهدا تشکیل نشده بود. اگر کسی شهید 🌷 می شد، یک نفر را مأمور می کردند برای بردن شهید 🌷. برای شهید 🌷 وفایی حقیر را مأمور کردند. داستانیست و خاطره ای. به علت حضور هواپیماهای دشمن در آسمان خوزستان، سه روز جنازه شهدا 🌷 در سردخانه فرودگاه اهواز ماند و همراهان از صبح تا عصر در فرودگاه منتظر بودند و شب ها به پایگاه منتظران شهادت (گلف) مراجعه می کردند. سرانجام همراه با شهدا 🌷 با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به مقصد تهران پرواز کردیم. در بین راه یکی از موتورهای هواپیما از کار افتاد، به ناچار در فرودگاه شیراز فرود اضطراری کرد. بعد از شبی معطلی، با هواپیمایی دیگر رفتیم تهران و از آنجا با خودروی ون به بروجن اعزام شدیم. مردم بروجن تا شهرضا به استقبال شهید 🌷 آمده بودند. شهید 🌷 حاج حسینقلی آذریان (که با سیدالشهدا محشور باشد)، از شهرضا آمد داخل ون و تا بروجن همراهمان بود. داستان آتش زدن حزب جمهوری اسلامی 🇮🇷 توسط کمونیست ها در شهرکرد را تعریف کرد و اینکه بروجنی ها در اعتراض به این کار رفته بودند شهرکرد تظاهرات. 🍃 ان شاءالله خداوند متعال ایشان را با شهدای 🌷 بدر و حنین محشور فرماید. 📚 تهیه، تکمیل و تدوین توسط ستاد مردمی یادواره شهدای شهرستان بروجن به نقل از دکتر اردشیر آخوندی (برادر شهید 🌷 ابوالحسن آخوندی). 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .
یادواره شهدا
✅ دانش آموز بسیجی، شهید 🌷 محمدرضا حبیبی فرزند مرحوم حاج محمدجواد 🗓 ولادت 🌺 ۴ آذر ۱۳۴۲ 👈 گذراندن دو
✅ خاطره روز ✅ خاطره ای از نحوه شهادت 🌷 دانش آموز بسیجی، شهید 🌷 محمدرضا حبیبی 🔹 در عملیات فتح المبین، شهید 🌷 بزرگوار محمدرضا حبیبی، این رزمنده دلاور که از چند ماه قبل سابقه حضور در جبهه شوش را هم داشت، از افراد دسته ما در تیپ کربلا بود. 🗓 شامگاه اول فروردین ۱۳۶۱ برای عملیات آماده شدیم. از تپه ها و دره های مختلف عبور کردیم. سحرگاه دوم فروردین، پس از عبور از وسط میدان مین با ترس و دلهره (چون پاکسازی نشده بود) با هدایت و راهنمایی شهید 🌷 محمدرضا مالکی که مجرب بود و در همین عملیات به فیض شهادت 🌷 رسید، رفتیم بالای تپه اول ارتفاعات رقابیه و این ارتفاع با موفقیت کامل فتح شد‌. هنوز نیروهای دشمن در منطقه و در اطراف ما حضور داشتند و به سمت ما شلیک می کردند به نحوی که با شدت تیر از کنار گوشمان رد می شد. هوا کمی روشن شد. با تیمم نماز صبح را خواندیم. همین که نمازمان تمام شد، محمدرضا اعلام کرد سینه ام می سوزد و نشست روی زمین و گفت کمکم کنید. شوخی و جدی او را مورد عتاب قرار دادیم که 《بگذار برسیم، چی شد؟》 گفت سینه ام! کمک کردیم دراز بکشد و کوله پشتی او را باز کردیم و زیر سرش قرار دادیم. همینکه سرش روی کوله قرار گرفت، برای همیشه با ما خداحافظی کرد. انگار چند ساله که از این دنیای فانی رفته و به همین راحتی به فیض شهادت 🌷 رسید !! تعجب این بود که ما چند نفر که باهم بودیم، هیچکدام متوجه نشدیم چگونه او تیر خورد ❗️ حتی خودش متوجه اصابت تیر به قلبش نشد ❗️ 🍃 ان شاءالله خدایش مقاماتش را افزون فرماید. 🌷🌷🌷 📚 تهیه، تکمیل و تدوین توسط ستاد مردمی یادواره شهدای شهرستان بروجن با استفاده از متن ارسالی توسط حاج عباس پیکار (رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس و برادر دو شهید 🌷🌷). 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .
یادواره شهدا
📸 تصاویری از مرحومه مغفوره حاجیه خانم آقایی، مادر مکرمه شهید🌷 غلامرضا وفایی بروجنی 📌 در جوار مزار فر
✅ خاطره ای از انتقال و تشییع پیکر مطهر شهید 🌷 بروجنی بهار سال ۱۳۶۰ بود. خبر شهادت شهید 🌷 غلامرضا وفایی را آوردند. اون زمان هنوز ستاد معراج شهدا تشکیل نشده بود. اگر کسی شهید 🌷 می شد، یک نفر را مأمور می کردند برای بردن شهید 🌷. برای شهید 🌷 وفایی حقیر را مأمور کردند. داستانیست و خاطره ای. به علت حضور هواپیماهای دشمن در آسمان خوزستان، سه روز جنازه شهدا 🌷 در سردخانه فرودگاه اهواز ماند و همراهان از صبح تا عصر در فرودگاه منتظر بودند و شب ها به پایگاه منتظران شهادت (گلف) مراجعه می کردند. سرانجام همراه با شهدا 🌷 با یک فروند هواپیمای سی ۱۳۰ به مقصد تهران پرواز کردیم. در بین راه یکی از موتورهای هواپیما از کار افتاد، به ناچار در فرودگاه شیراز فرود اضطراری کرد. بعد از شبی معطلی، با هواپیمایی دیگر رفتیم تهران و از آنجا با خودروی ون به بروجن اعزام شدیم. مردم بروجن تا شهرضا به استقبال شهید 🌷 آمده بودند. شهید 🌷 حاج حسینقلی آذریان (که با سیدالشهدا محشور باشد)، از شهرضا آمد داخل ون و تا بروجن همراهمان بود. داستان آتش زدن حزب جمهوری اسلامی 🇮🇷 توسط کمونیست ها در شهرکرد را تعریف کرد و اینکه بروجنی ها در اعتراض به این کار رفته بودند شهرکرد تظاهرات. 🍃 ان شاءالله خداوند متعال ایشان را با شهدای 🌷 بدر و حنین محشور فرماید. 📚 تهیه، تکمیل و تدوین توسط ستاد مردمی یادواره شهدای شهرستان بروجن به نقل از دکتر اردشیر آخوندی (برادر شهید 🌷 ابوالحسن آخوندی). 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .
یادواره شهدا
✅ جهادگر بسیجی، سنگرساز بی سنگر و امدادگر شهید🌷 مسیح اسدی گندمانی فرزند مرحوم مشهدی محسن 🗓 ولادت 🌺
❤️ دلنوشته و خاطره ای از جهادگر بسیجی، سنگرساز بی سنگر و امدادگر شهید🌷، گندمانی 📝 سلام بر امام شهداء🌷 و سلام بر شهیدان🌷🌷 جنگ تحمیلی  بازگوکردن خاطرات جبهه و جنگ نیاز به زمان و دقت بسیاری دارد، چرا که لحظه به لحظه آن دوران همه خاطرات است. ایثارها و ازخودگذشتگی های آن دوران همه خاطرات است. عبادت ها، شب زنده داری ها، ذکر ها، ندبه ها، زیارت عاشوراها، توسل ها، یازهراها و... همه و همه خاطره است. 🔹 از همسنگر همکار خود  از صداقت، از متانت از وقار، از .... چه بگویم که زبانم قاصر و قلم توان نوشتن ندارد. از که بگویم؟ از شهید🌷 مسیح اسدی ، سنگرساز بی سنگر . 🔹 همسنگر در جهاد سازندگی، در آبادانی روستاهای دورافتاده آن زمان که در بخش اردل بود. در دیناران، پوراز، آب سرده، چشمه سلیمان و در بسیاری از جاهای دیگر همکار و همیار هم بودیم، حتی در کلاس درس شبانه همراه هم بودیم. از کجا بگویم؟ از استعداد بی نظیر ایشان در درس زبان و ریاضی بگویم؟ از کدامین رشادت ها و از کدامین جوانمردی ها بگویم؟ واقعاً قلم از بیان آن همه رشادت، شجاعت و دلیری قاصر است. 🔹 از موقعی که از بسیج شهرستان بروجن پشت مهمانسرا آماده اعزام شدیم تا زمانی که با هم بودیم، لحظه به لحظه آن دوران همه خاطره است. از کجا بگویم؟ از ایثار و گذشت ایشان، از صداقت و یک رنگی ایشان و یا از جوانمردی و بی ریایی ایشان بگویم؟ هرچه بگویم کم است. نمی توانم مریدان و‌ پیروان امت 🌺 را توصیف کنم. عاشق امام بودند. وصیتنامه های ایشان گواه است بر ارادت خالصانه اشان  نسبت به امام امت 🌺. 🔹 در که باتلاقی بود و رفت آمد بسیار مشکل، برای مسیریابی رفته بودیم که در آن شب در آب ها و باتلاق ها شدیم. تا صبح سرگردان بودیم که ایشان با و هوشیاری که داشت ما را به طرف خودی آورد و از مهلکه داد. 🔹 در یکی از عملیات ها، بنده تدارکات بودم. تانکر بیست هزاری (بیست هزار لیتری) را هدایت می کردم که در جاده قیرپاشی کند و در حال جاده سازی مورد شناسایی قرار نگیرد. مسیرها درهم و برهم بود. پیدا نبود. بنده از جلو و کامیون قیر هم از پشت سر می آمد. ناگهان صدای گلوله خمپاره و توپ بلند شد و کامیون قیر هم قیچی کرد و ماند. کاری هم از دست ما بر نمی آمد. چند لحظه ای گذشت که شهید🌷 مسیح اسدی با یکی از برادران جهادگر که راننده بود سر رسیدند و گفت کامیون را کجا می بری؟ گفتم می برم برای بنه. گفت راه بنه از این سمت نیست شما داری به طرف عراقی ها می روی. گفتم چطور؟ گفت نگاه کن به فاصله ۳ کیلومتری نیروهای عراقی رفته اید. راننده هر طور بود کامیون را برگرداند و برگشتیم به طرف بنه شهید🌷 اسدی. 🔹 شهید 🌷 اسدی از زمان آغاز مأموریت، ما را زیر نظر داشت که این نشان دهنده حس پذیری ایشان بود. ایشان باعث شدند که این مأموریت به نحو احسن انجام گیرد. 🔹 در پایان از خداوند منان می خواهم که آنها را با شهداء صدر اسلام محشور گرداند.ان شا الله که پیرو خط و ادامه دهنده راه شهداء 🌷 باشید. 📚 تهیه و تدوین توسط ستاد مردمی یادواره شهدای شهرستان بروجن با بهره گیری از متن ارسالی توسط رزمنده جهادگر و جانباز بسیجی،  رضاقلی رضی (همرزم شهید 🌷) http://asheghaneshahadat1.blogfa.com/post/56 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .
یادواره شهدا
✅ دانش آموز بسیجی، شهید 🌷 محمدرضا حبیبی فرزند مرحوم حاج محمدجواد 🗓 ولادت 🌺 ۴ آذر ۱۳۴۲ 👈 گذراندن دو
✅ خاطره روز ✅ خاطره ای از نحوه شهادت🌷 دانش آموز بسیجی، شهید🌷 محمدرضا حبیبی 🔹 در عملیات فتح المبین، شهید 🌷 بزرگوار محمدرضا حبیبی، این رزمنده دلاور که از چند ماه قبل سابقه حضور در جبهه شوش را هم داشت، از افراد دسته ما (دسته ابوذر، گروهان یکم، گردان امیرالمؤمنین علیه السلام)🌷 در تیپ ۲۵ کربلا بود. 🗓 شامگاه اول فروردین ۱۳۶۱ برای عملیات آماده شدیم. از تپه ها و دره های مختلف عبور کردیم. سحرگاه دوم فروردین، پس از عبور از وسط میدان مین با ترس و دلهره (چون از مسیری می رفتیم که پاکسازی نشده بود) با هدایت و راهنمایی شهید 🌷 محمدرضا مالکی (معاون دسته که مجرب بود و در همین عملیات به فیض شهادت 🌷 رسید)، رفتیم بالای تپه اول ارتفاعات رقابیه و این ارتفاع با موفقیت کامل فتح شد‌. هنوز نیروهای دشمن در منطقه و در اطراف ما حضور داشتند و به سمت ما شلیک می کردند به نحوی که با شدت، تیر از کنار گوشمان رد می شد. هوا کمی روشن شد. با تیمم نماز صبح را خواندیم. همین که نمازمان تمام شد، محمدرضا اعلام کرد سینه ام می سوزد و نشست روی زمین و گفت کمکم کنید. شوخی و جدی او را مورد عتاب قرار دادیم که 《بگذار برسیم❗️، چی شد؟》 گفت سینه ام! کمک کردیم دراز بکشد و کوله پشتی او را باز کردیم و زیر سرش قرار دادیم. تیر دشمن مستقیماً به قلبش❤️ خورده بود. همینکه سرش روی کوله پشتی قرار گرفت، برای همیشه با ما خداحافظی کرد. انگار چند ساله که از این دنیای فانی رفته و به همین راحتی به فیض شهادت🌷 رسید !! تعجب این بود که ما چند نفر که باهم بودیم، هیچکدام متوجه نشدیم چگونه او تیر خورد ❗️ حتی خودش متوجه اصابت تیر به قلبش نشد.❗️ 🍃 ان شاءالله خدایش مقامات این شهید🌷 عزیز، همه شهدا🌷 و امام شهیدان🌷 را افزون فرماید. ان شاءالله 🤲 📚 تهیه، تکمیل و تدوین توسط ستاد مردمی یادواره شهدای شهرستان بروجن با استفاده از متن ارسالی توسط حاج عباس پیکار (رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس و برادر دو شهید 🌷🌷). 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .
یادواره شهدا
✅ یادداشت و دست نوشته ای از شهید🌷 حسینقلی کریمیان 👈 فهرست اسامی اعضای همرزم دسته ارکان ۴ که در عملیا
✅ مروری کوتاه بر ویژگی ها و خاطراتی از شهید 🌷 حسینقلی کریمیان 🔹 گرچه‌ حسینقلی را قبل از انقلاب اسلامی دیده بودم ولی این شهید🌷 عزیز را پس از بازشدن مدارس بعد از پیروزی انقلاب اسلامی (اواخر سال ۱۳۵۷) رسماً شناختم. 🔹 در دبیرستان شهدای 🌷 بروجن که قبل از انقلاب، خشایار نام داشت و آن روزها به دبیرستان دکتر شریعتی تغییر نام داده بود، برنامه های صبحگاه و سایر امور فرهنگی عملاً دست دانش آموزان انقلابی بود. 🗓 یک روز صبح، حسینقلی به من مراجعه کرد و گفت: آیا من هم می تونم یه مقاله تهیه کنم و درصبحگاه بخونم؟❓ گفتم: بلی گفت: برای فردا مقاله با من. 🗓 فردا که پشت تریبون صبحگاه قرار گرفت، دیدم با چه شور و هیجان و حرارتی؟❗️ 👈 کاملاً مسلط مقاله اش را خواند. 🔹 درحقیقت کشف یک استعداد سرشار از انرژی برای ما یک فرصت بود که یاری جدید در صف خودمان پیدا کرده بودیم. 🤝 رفاقت از اینجا آغاز شد و ادامه اش همکاری بیش تر در زمان تأسیس سپاه شهرستان بروجن (تابستان سال ۱۳۵۸) بود که به همراه شهید🌷 فرود کریمیان و چند نفر دیگر از دوستان به عنوان نیروهای نیمه وقت (پاسدار دانش آموز) جذب سپاه شدند. 🔹 فعالیت های فرهنگی حسینقلی در سپاه، دبیرستان شهدا 🌷 و در سطح شهر و شهرستان بروجن با تمام توان ادامه یافت و توسعه پیدا کرد. ✊ نیروی پرانرژی، جدی، پیگیر، مسئولیت پذیر و دلسوزی چون حسینقلی در روستای دوراهان و مناطق اطراف (بخش گندمان)، اگر نگویم بی نظیر، حتماً کم نظیر بود. 🗓 حسینقلی در تاریخ ۲۰ اسفند ۱۳۶۰ در دومین اعزام بزرگ شهرستان بروجن برای عملیات فتح المبین به اهواز آمد و در قالب تیپ تازه تشکیل امام حسین (علیه السلام) به منطقه عملیاتی اعزام شد. 🗓 در تاریخ ۲ فروردین ۱۳۶۱ در عملیات فتح المبین شرکت کرد، جانانه✊ در عین خوش و دشت عباس جنگید و 🗓 دو روز بعد (۴ فروردین سال ۱۳۶۱) در دفاع از مرزهای کشور اسلامی و مبارزه با متجاوزان بعثی، جان شیرین خود را تقدیم نظام اسلامی 🇮🇷 نمود تا شهید🌷 و شاهد و جاویدان شود. 🍃 ان شاءالله خدایش با شهیدان 🌷 کربلا محشور فرماید و ما را در ادامه راهش ثابت قدم بدارد. یادش گرامی، راهش پررهرو و حقش بر گردن ما حلال باد. 🌺 📚 تهیه، تکمیل و تدوین توسط ستاد مردمی یادواره شهدای شهرستان بروجن با استفاده از متن ارسالی توسط برادر حاج عباس پیکار (از رزمندگان پیشکسوت دفاع مقدس و برادر دو شهید 🌷🌷). 🍃🌷🍃 📝 فرازهایی از دل نوشته های شهيد🌷 حسینقلی کریمیان قبل از عملیات فتح المبین: 👈 شب است و بچه‏ها حالی دارند، همه گريه مي‏كنند، اشك مي‏ريزند، حسين حسين مي‏كنند و (من) مات و مبهوت به گذشته سياه خود فكر مي‏كنم. 👈 گاهی بر خود نهيب مي‏زنم كه شايد من لياقت نداشته باشم كه با اين مردان خدا گريه كنم.😭 اما به كرم و رحمت ايزد متعال معتقدم (امیدوارم) و از خدا مي‏خواهم ببخشايد گناهان گذشته ما را. 🤲 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .
یادواره شهدا
✅ فرازهایی از وصیتنامه شهید🌷 فرود کریمیان 👈ای مسلمین ایران و ای مسلمین جهان، امروز حسین🌷 زمان تنها
✅ مروری کوتاه بر ویژگی ها، دلنوشته و خاطراتی از دانش آموز پاسدار، شهید🌷 فرود کریمیان دوراهانی 👈 اعزامی از شهرستان بروجن 📝 فرود کریمیان در دبیرستان شهدا معروف بود به دانش آموز درسخوان، باهوش، زرنگ، جدی، منظم، قاطع و باصلابت. 🗓 مدتی بعد از تشکیل سپاه در شهرستان بروجن (تابستان ۱۳۵۸)، به سرعت جذب سپاه شد و جزء اولین نیروهای نیمه وقت (دانش آموزان پاسدار) بود که آموزش پاسداری را با موفقیت در پادگان ۱۵ خرداد اصفهان گذراند. 🔹 فرود زمینه رشد و تکامل داشت. هر مأموریت را به بهترین وجه به انجام می رساند. کاملاً مورد وثوق مسئولان سپاه بود. 🔹 فرود از جمله نگهبانان 《متهمان کودتای ناموفق نقاب، پایگاه هوایی شهید 🌷 نوژه (شبکه خان ها در استان)》 بود که قبل از هرگونه اقدامی، دستگیر شدند. 🔹 فرود از مهر ۱۳۶۰ همراه با ۴ نفر دیگر از دانش آموزان پاسدار (شهید 🌷 محمدرضا مالکی، شهید 🌷 یعقوب شجاعی، شهید 🌷 سید علیرضا فیاضی و حاج ابراهیم اخوان)، مسئولیت آموزش نظامی دانش آموزان دبیرستان شهدای بروجن را پذیرفت و حدود ۱۲۰ نفر از نوجوانان و جوانان داوطلب را آموزش دادند. 🗓 در تاریخ ۶ اسفند ۱۳۶۰ همراه با حدود یک گروهان از نیروهای سپاهی و بسیجی به جبهه جنوب اعزام شد. آرپی جی زن در تیپ ۲۵ کربلا بود. 🗓 روز قبل از عملیات (فتح المبین) از فرود خواستم که لباس خاکی مرا با لباس پلنگی اش عوض کند. گفت من این لباس زیبا را گذاشتم برای شب عملیات تا .... و من ساده از کنار این حرف گذشتم. و چه زیبا از قبل شهادت🌷 را انتخاب کرده و از آن آگاه بود. 🔸 فرود در 🗓 تاریخ ۲ فروردین ۱۳۶۱ به عنوان آر پی جی زن در عملیات فتح المبین شرکت کرد و در رویارویی با تانک های ارتش بعثی عراق خوش درخشید. 🌷 سرانجام پس از دو روز مجاهدت در تاریخ ۴ فروردین سال ۱۳۶۱ به تکاملی که آن را حد نهایی می دانست (یعنی فیض عظمای شهادت🌷) دست یافت. 🗓 هرچه زمان می گذرد، زیبایی حرکتش، بلندی نظرش، فهم درخشانش و عمل مجاهدانه و مخلصانه اش بیش تر خودنمایی می کند. 👷‍♂👷👷‍♂👷🧕🧕🧕 تک تک اعضای خانواده، بستگان و دوستان به وجود "فرود عزیز"🌺 بر خود می بالند و ان شاءالله با ادامه راهش، این مدال افتخار 🇮🇷 را حافظ هستند. 🍃 خدایا، آنگونه که فرمودی از سفره بی پایان «عند ربهم یرزقون»، 《آن به آن》 نصیبش فرما و ما را در تداوم راهش ثابت قدم بفرما. 📚 تهیه، تکمیل و تدوین توسط ستاد مردمی یادواره شهدای شهرستان بروجن با استفاده از متن ارسالی توسط حاج عباس پیکار (دوست، همرزم، برادر دو شهید🌷🌷و از بستگان نزدیک شهید🌷 فرود کریمیان). 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .
یادواره شهدا
#نماهنگ #فیلم 📹 نماهنگ 《بهترین هدیه، نصف لیوان آب یخ بعد از چندین سال اسارت》❗️ 👈 شامل فیلم کوتا
✅ اولین‌ اسیر جنگ تحمیلی و آخرين‌ آزاده دفاع مقدس 🗓 وقتی رفت ٢٨ ساله بود. 🗓 وقتی برگشت ٤٧ سال از عمرش می‌گذشت. پیر و شکسته شده‌ بود. موی سیاه در سر نداشت. دندان‌هایش همه ریخته‌ بودند. این‌ها همه آثار شکنجه‌ها بود. شیرینی دیدار، چهره تغییر کرده‌اش را از یاد برد. پسر چهارماهه‌ی ما حالا ١٨ ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می‌دید. درد روزهای نبودن و ١٨ سال اسارت همسر کم‌کم داشت به دست فراموشی سپرده می‌شد که شهادت🌷 برای همیشه این دو را از هم جدا کرد و دیدار را به قیامت انداخت. 🌹 خاطره‌ای به یاد سرلشکر خلبان شهيد حسين لشكرى 📚 دلنوشته و خاطره به روایت: مرحومه سرکار خانم حوا لشكرى، همسر مکرمه خلبان آزاده، جانباز ۷۰ درصد و سرلشکر شهید🌷 حاج حسین لشگری (لشکری) 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .
یادواره شهدا
✅ اولین‌ اسیر جنگ تحمیلی و آخرين‌ آزاده دفاع مقدس 🗓 وقتی رفت ٢٨ ساله بود. 🗓 وقتی برگشت ٤٧ سال از عم
✅ اولین‌ اسیر و آخرين‌ آزاده باور کردنی نیست، ولی حقیقت دارد! خاطره‌ای از۱۸ سال اسارت سیدالاسرا، سرلشگر خلبان حسین لشگری که اولین اسیر جنگ تحمیلی و آخرین آزاده دفاع مقدس است! 📝 وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ گفت برنامه ریزی کرده بودم و هر روز یکی از خاطرات گذشته را‌ مرور می‌کردم! 🗓 سال‌ها درسلول‌های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن را کامل حفظ کرده بود! زبان انگلیسی می‌دانست، برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود! گفت از ۱۸ سال اسارتم، ده سالی که در انفرادی بودم، سال‌ها با یک مارمولک هم‌صحبت می‌شدم! 👈 بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود! سرباز عراقیِ نگهبان، یک لیوان آب یخ خورد، خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت‌ها از این مسئله خوشحال بودم! این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم. و حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم! 📚 کتاب روزهای بی آینه 👈 دلنوشته و خاطره به روایت: مرحومه سرکار خانم حوا لشكرى، همسر مکرمه خلبان آزاده، جانباز ۷۰ درصد و سرلشکر شهید🌷 حاج حسین لشگری (لشکری) 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .
یادواره شهدا
#عکس ✅ شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود‌.🌷 📸 تصاویری از برگزاری یادواره شهدا 🌷، ختم صلوات، قرائت قرآن
✅ جوان نجیب و مخلص، پاسدار شهید🌷، حسن اسماعیلی فرزند مرحوم مشهدی حسین 🗓 ولادت 🌺 ۲ بهمن ۱۳۳۸ 👈 تک فرزند پسر خانواده 👈 گذراندن دوران کودکی تا جوانی در محله دانشسرای بروجن 👈 متأهل (ازدواج در سال ۱۳۶۰) 👈 دارای یک فرزند دختر 👈 عضو رسمی سپاه شهرستان بروجن، واحد موتوری (خودرویی) 🗓 شهادت🌷 ۱۶ اردیبهشت ۱۳۶۱ 🔹 اصابت ترکش خمپاره به کمر 👈 آخرین روز مرحله اول و در آستانه مرحله دوم عملیات الی بیت المقدس 📌 منطقه استان خوزستان، حوالی جاده اهواز-خرمشهر، منطقه عمومی خرمشهر 📍 مزار روضه الشهدای بروجن 🏴 درگذشت پدر گرامی شهید🌷 🏴 درگذشت مادر مکرمه شهید 🌷 (حاجیه خانم محمدی ده توتی) 🗓 سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸ 🍃🌷🍃 📝 ای کوتاه از شهید🌷 حسن که توی موتوری سپاه کار می کرد، آدم بسیار صادق و باصفایی بود. تابستان سال ۱۳۶۰ توی ماه رمضان موقع افطار، شربت آب لیمو درست می کرد و صدا می زد: موتوری مکتبی است، بیائید شربت بخورید. شربت، شربت شهادته 🌷. بچه ها هم به شربت او رحم نمی نکردند. 👈خیلی از اون بچه ها در دفاع مقدس در عملیات فتح المبین به فيض شهادت🌷 رسیدند. حسن هم حدود یک ماه بعد در عملیات الی بيت المقدس به دیدار دوستان شهیدش🌷 رفت. 👈 ادامه در صفحه بعد 👇 🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadab .