حسین نیستی، اما چقدر مثل حسین
گرسنه، تشنه، سر عزّت است میجنگی...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
#غزه_گرسنه_است
#اربعین_صدای_فلسطین
#مرگ_بر_اسراییل
دیگر برای درد درمانی نمانده
از غزه می آید خبر، جانی نمانده
طفلان و نوزادان، همه تشنه گرسنه
در غزه حتی لقمهی نانی نمانده
آداب جنگیدن نمیدانند آیا؟
آن گرگها را رحم و وجدانی نمانده؟
کشتند و دیدیم و تقلایی نکردیم
انگار در دنیا مسلمانی نمانده
چشمان دنیا را گرفته خواب غفلت
اصلاً مسلمان هیچ، انسانی نمانده
مردن روا باشد در این داغ فراوان
وقتی برایم چشم گریانی نمانده
#مجتبی_کریمی
#غزه_گرسنه_است
#اربعین_صدای_فلسطین
#مرگ_بر_اسراییل
تحلیل شعر مرحوم نیر.mp3
زمان:
حجم:
11.24M
#خوانش_و_تحلیل شعر دیر راهب
اثر حجتالاسلام نیّر تبریزی
لینک دریافت شعر:
https://eitaa.com/hosseinieh_net/32644
لینک دریافت نظرات شما:
@smahdihoseinir
https://eitaa.com/smhroknabadi
حسین نیستی، اما چقدر مثل حسین
گرسنه، تشنه، سر عزّت است میجنگی...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
ترجمهی شعر به انگلیسی:
You are not Hussain, but you are so much like him hungry, thirsty, and still fighting with honor.
مهدیهی اکبری
ترجمهی شعر به عربی:
لستَ الحسين، ولكن ما أشبهك بالحسين
جائعاً وعطشاناً، تقاتل على شرف عزّتك...
مرتضی حیدری آل کثیر
#غزه_گرسنه_است
#اربعین_صدای_فلسطین
#مرگ_بر_اسراییل
تحلیل شعر آقای حسینآبادی .mp3
زمان:
حجم:
16.94M
#خوانش_و_تحلیل شعر آقای علی گلی حسینآبادی
لینک دریافت شعر:
https://eitaa.com/hosseinieh_net/32701
لینک دریافت نظرات شما:
@smahdihoseinir
https://eitaa.com/smhroknabadi
یک.
مردانگی است مشرب و آیینش
شد تشنگی خصم، غم سنگینش
فرمود امام: هرکه باشد، باشد...
آبش بده و هیچ مپرس از دینش
دو.
از فاجعههای داس پاییز بگو
از غزّه و داغهای سرریز بگو
از شمر و سنان کربلا گفتی...، خب
از شمر و سنان عصر ما نیز بگو
سه.
هربار که خواندی از گلوی پرپر
صدبار بگو چه گفت بر نی، آن سر...
ما تشنهی روضهایم؛ مداح بگو
از تشنگی مردم غزّه چه خبر؟
چهار.
داغ عطش است، لالهها را بشمار
هاجرها را، هرولهها را بشمار
از «آخرَ تابعٍ*» که خواندی این بار
در روضهی خود، حرملهها را بشمار
پنج.
لبهای پریدهرنگ دسته دسته
هر آرزویی به حسرتی پیوسته
ای شعر تو عباس شو از غزه بگو
شمر است و فرات را دوباره بسته
شش.
غزّه شده طوفانیِ غم، میگرید
با نوحهی «ای اهل حرم...» میگرید
غافل شدهایم، شمر این قصه کجاست؟
وقتی عمر بن سعد هم میگرید...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
ششممردادماه١۴٠۴
*اللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَ...
#غزه
#مرگ_بر_اسرائیل
#اربعین_صدای_فلسطین
#غزه_گرسنه_است
#رباعی_پیوسته
#شعر_انقلاب
الیالحسین
خروج از گیت خود!
وقتی پای سفر اربعین و خدمتگزاری در موکب «حسینا» به میان آمد، با اشتیاق تمام آن را پذیرفتم، در حد التماس!
قرار بر این شد که با اتوبوس دانشجویان خادم، از مسیر زمینی به همراه سایر خادمان، عازم شوم.
سال گذشته به دلایلی از این خدمت و از این همنشینی با خادمان محروم مانده بودم. امسال نمیخواستم به هیچوجه این فرصت معنوی را از دست بدهم؛ به همین جهت لحظهشماری میکردم.
با اینکه دو-سه تاریخ برای سفر تعیین شده بود، از ترس از دست رفتن فرصت، اولین تاریخ را انتخاب کردم و با وجود اشتغالات فراوان، همه چیز را به مولا سپردم و خدایش.
تصمیم گرفته بودم که لحظهبهلحظهی این سفر را ثبت کنم و با خود قرار گذاشتم، برخلاف دیگر نوشتههایم، «من»هایم را از بین ببرم.
شما هم از این به بعد، هرچه لفاظی در نوشتهی من میبینید، به این حساب بگذارید که دارم تمرین میکنم فقط زبان و بیان شوم برای ترجمان رفتار خادمان حسینی.
سخت است، برای منِ اسیر در حصار توهّمات... خیلی سخت است؛ میدانم که درکم میکنید حتماً.
از خدا خواستم هرچه لفاظی بلدم، همین ابتدای سفر، تمام شود خیلی زود از این گیتها و مرزها رد شوم؛ بلکه آدم دیگری شوم.
به تعبیر مولوی:
«حرف و گفت و صوت را بر هم زنم
تا که بی این هر سه با تو دم زنم»
بنابراین از مخاطب این نوشته، انتظار دارم «من»های این چند سطر اولیهی نوشتهام را تحمل کنند.
قول میدهم تلاش کنم و خدا کند که بتوانم، در لابهلای این متن و بزودی و حداکثر در چندصفحهی بعد، بعونالله تعالی، آدمی دیگر شوم!
مرا ببخشید! زیاده گویی کردم ادعای بزرگی بود...
شهدا! من کجا و شما کجا... خوشا به حال آنان که میتوانند از سیمخاردار نفْس رد شوند؛ مثل شما که توانستید...
من که اطمینانی ندارم بتوانم این چند روز را اندکی بهتر شوم، چه برسد به اینکه اصلاً یک آدم دیگر شوم... چه برسد به اینکه بتوانم بتشکن شوم و نفْسکشی کنم! گفتم که، سخت است!
اما واقع مطلب این است که به لطف مولا خیلی امید دارم. همین امر زبانم را باز کرده و نگاهم را به سمت آسمان کشانده. مثل کشاورزی که از چشمهایش «ربنا انزل علینا» میبارد، من هم نگاهم به باران لطف اوست...
ادامه دارد...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
هفتهی دوم مرداد١۴٠۴
#الی_الحسین
#اربعین
#حسینا
#عمود_٩٠٩
#سفر_نامه
#تاریخ_شفاهی
#تک_نگاری
@hussaina_909
لینک دریافت نظرات شما:
@smahdihoseinir
https://eitaa.com/smhroknabadi
الیالحسین
فاصله
قرار من با خادمان موکب، ساعت پنج عصر بود؛ پاسگاه ساوه-همدان. اسنپ هم بحمدالله خیلی زود پیدا شد و راه افتادم.
تمام راه، رانندهی اسنپ برایم حرف زد و خودش شد سوژهی اول این تاریخ شفاهی و سفرنامه.
میگفت که از آن زائرانی است که میهمان ویژهی امام حسین (علیهالسّلام) بوده. سالیان پیش، شاید سال نود و سه.
خودش هم نمیداند چگونه، بی گذرنامه و هیچ آمادگی سفر، خود را به مرز رسانده و از مرز رد شده است...
از لحن و التهاب سخنش میشد فهمید با باوری عمیق، اینهمه لطف را از مولایش امام حسین (علیهالسّلام) میداند.
میگفت: «مرز بسته بود. پلیسی آمد، در گوش من گفت: چند دقیقه دیگر مرز باز میشود، آماده باش!»
راست میگفت، کمتر کسی واقعاً چنین اتفاقی برایش میافتد...
میگفت: «نجف خانهی من است. من به امام امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) علاقهی خاصی دارم.»
چه وصفی داشت از زیارتی که داشته؛ مثل کسانی شده بوده که نمیتوانند از معشوقشان دل بکنند، هنگام وداع، خیره مانده به ضریح و هی عقبعقب میرفته، با حسرت به ضریح نگاه میکرده و بعد دوباره برمیگشته سمت ضریح!
برخلاف خیلیها که به نجف میروند برای مقدمهی زیارت کربلا، و در عمل، هدفشان بیشتر پیادهروی تا کربلاست، میگفت: «من دل از نجف نمیکندم؛ دوست داشتم پیش بابایم باشم.»
«بابایم» ... چه تعبیری!
یاد آن حدیث معروف افتادم که پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله) فرمود: «من و علی پدر این امت هستیم.»
عازم کربلا بوده، اما دلش در حرم مولا مانده بود...
«مولا را واقعاً دوست دارم. این دوازده تا، همهی ائمه یکیاند.
این مثال من خدا کند غلط نباشد، من چندتا بچه دارم اما بی هیچ دلیلی یکی از آنها را بیشتر دوست دارم... من هم آقا امیرالمؤمنین را یک جور دیگر دوست دارم.»
و بعد هم به این فهرست اضافه میکرد: «حضرت عباس را هم خیلی دوست دارم. البته امام حسین را هم خیلی دوست دارم. بههرحال همهی اینها برای ما مولا هستند.»
راننده بود، اما اخلاق برخی رانندههای معمولی را نداشت؛ بسیار حرمتدار بود، اهل منبر و سخنرانی بود. سراغ حجتالاسلام حامد کاشانی را میگرفت؛ خیلی دوستش داشت و چه باورهای عمیقی از شیعه را در سخنرانیهای او پیدا کرده بود.
حرفهایش نرم بود، شبیه چشمه که آرامآرام دل سنگ را میشکافد...
واقعاً، من اگر جای او راننده بودم، آیا اینهمه حس و حال، آگاهی و عشق شیعی داشتم؟ الان من با او چقدر فاصله دارم؟
حسینجان! ممنونم از تو که در همین ابتدای سفر، مرا داری به خودم میشناسانی؛ آن هم با معرفی دوست خوبت که در هیئت راننده و آدمی بظاهر غیر هیئتی است، اما از منِ مدعی، هزاران فرسخ به تو نزدیکتر است.
من هلاک این حرفهای اویم:
«من نماز میخوانم، اما نمازم مثل شماها نیست. تندی میخوانم، به سرعت برق و باد، و میروم سراغ کارم.
وقتی توی حرم مولا خواستم نماز بخوانم، دنبال جا میگشتم که یکی، دست گذاشت روی شانهام و جا به من داد. من هم سرعت طوفان، سریع نماز خواندم تا دیگران هم بتوانند از این فرصت نماز خواندن بالای سر حضرت بهره ببرند».
میبینی چه فرقی دارد با تو، که وقتی بالاسر حضرت، جایی پیدا کنی، انگار مِلک شخصیات شده و به فکر هیچ کسی نیستی.
احساس میکنی خیلی زرنگ تشریف داری و سراپا توفیقی، که میتوانی یک ساعت بالای سر حضرت بنشینی و دعا بخوانی...»
خطابم به شما نیست که متن مرا میخوانید، اصلاً. به خودم این حرفها را زدم.
آخرین حرفش تیر خلاص بود بر تمام وجود من:
«سلام مرا به امیرالمؤمنین برسان و بگو آقاجان! از عمر من بکاه و به عمر این رهبرمان آقا سیدعلی بیفزا، که کمتر کسی قدر او را میداند. مشکل بزرگ من با مردم همین است.»
یک عمر دعا کردیم که «از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا» اما واقعاً فکر کردیم چه دعایی میکنیم؟
حس کردم، او واقعاً میفهمد چه میگوید... با تمام وجود از من خواست که پیام او را به مولا برسانم.
ادامه دارد...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
هفتهی دوم مرداد١۴٠۴
#الی_الحسین
#اربعین
#حسینا
#عمود_٩٠٩
#سفر_نامه
#تاریخ_شفاهی
#تک_نگاری
@hussaina_909
لینک دریافت نظرات شما:
@smahdihoseinir
https://eitaa.com/smhroknabadi
الیالحسین
ناکجا
وقتی به حرم امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) مشرف شدم، چند دقیقهای با خودم خلوت کردم از خودم پرسیدم: «میدونی کجا نشستی؟ جایی هستی که امام خمینی پونزدهسال هر روز صبح اینجا میایستاد و جامعهی کبیره میخوند. خب، تو با خودت چندچندی؟ اول تکلیفت رو با خودت معلوم کن تا بعد برسیم به اینکه امام کجا بود و تو کجایی...
اصلاً بگو تو کجایی و آقارضای رانندهی اسنپ کجاست؟»
چرا میان این همه اسم، فکر و ذکرم شده آقارضا...؟ به خاطر حرفهایش، مرامش، و به دلیل اصالت عشقش به مولا.
به مولا سلام و پیامش را ابلاغ کردم و گفتم: «من و ببخشید از امروز به بعد، بار خجالتم نزد شما بیشتره...»
بعد سؤالات دیگری هم دور سرم تاب خوردند...
«کیا باعث و بانی سفرت شدن؟ اسم ببر. تکخور نباش... فقط شهدا و امام شهدا نیستند... به خیلیهای دیگر هم باید فکر کنی، کسانی که دور و بر توأند و زیست مؤمنانه دارند...»
عجیب است، در شمار اولین کسانی بود که به یادم افتاد همین راننده بود؛ آقارضای عزیز، که در حق من خیلی لطف کرد؛ مثل رفقایم در مؤسسهی احیای امر که خیلی مدیونشانم.
چرا اینقدر زود دلم پر زد سمت نجف و نشست گوشه ایوان طلا؟ من هنوز باید در اتوبان ساوه-همدان باشم منتظر اتوبوس دانشجویان خادمالحسین...
لوکیشن اشتباه بود و من در اتوبان قدیم پیاده شدم، جایی که عبور اتوبوسها از آنجا ممنوع بود! این اتفاق را از سر احتیاطی که داشتم متوجه شدم.
احتیاط برای این موقعها خوب است. از راننده خواستم چند دقیقه صبر کند. وقتی فهمید مسیر را اشتباه آمدهایم، بزرگوارانه مرا به آدرس جدید رساند. این بزرگواری او هیچوقت از یادم نمیرود.
همین رسم و مرامهای علوی است که در ذهن آدم نقش میبندد و اثر وضعیاش میشود اینکه، در حرم مولا چه بخواهی چه نخواهی باید آقارضاها را ببینی و یادشان کنی...
ادامه دارد...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
هفتهی دوم مرداد١۴٠۴
#الی_الحسین
#اربعین
#حسینا
#عمود_٩٠٩
#سفر_نامه
#تاریخ_شفاهی
#تک_نگاری
@hussaina_909
لینک دریافت نظرات شما:
@smahdihoseinir
https://eitaa.com/smhroknabadi
الیالحسین
یکعالمه دل...
ادامهی سفر با اتوبوس بود و کنار بچههای دانشگاه آغاز شد.
حال و هوای بچهها در وسط و انتهای اتوبوس بینظیر بود. شادابی ذاتی، التهاب و عطش سفر به کربلا، «حضور خلوتِ انس است و دوستان جمعند»؛ و ... همهی اینها باعث شده بود که دیگر قابل کنترل نباشند.
راننده، فرمایش داشت که آقایان لطفاً در وسط اتوبوس نایستید، شاید ترمزی، چیزی باعث شود زمین بخورید و کار دست خودتان بدهید...
تذکر خوبی بود؛ اما خب، ظاهراً عادت به تکرار این جملات کرده بود و حواسش نبود به دانشجویان میگوید یا دبیرستانیهای متوسطهی اول!
همین عبارت حکیمانهی جناب رانندهی جوان و دلسوز، سوژهی دیگری شد برای شوخی و نشاط بچهها که این نشاط را به هر قیمت خیلی دوست دارند!
آقای راننده، ضبط ماشین را برای خودش روشن کرد و دل داد به صدای مؤذنزادهی اردبیلی و جواد مقدم، و بیخیال تذکرات دیگرش شد. شاید به این دلیل که میدید، یک عالمه دل، بانشاطِ تمام دارد در اتوبوسش میتپد... پس باید دیوانه باشد که، رژه برود روی دالان مغز آنان .
«یه عالمه آجر به اوستا بدهکارم
تا صاف نشه دیوار، دست برنمیدارم...»
در کنار مداحیها و سینهزنیهای بچهها در ته اتوبوس، فقط این شعر یادم مانده؛ نمیدانم چرا؟ شاید به این جهت که هنوز هم در من، کودک درون فعال مانده، و دنبال نشاط است!
یادم نرفته، قول دادم که از منهایم فاصله بگیرم... حواسم هست!
ادامه دارد...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
هفتهی دوم مرداد١۴٠۴
#الی_الحسین
#اربعین
#حسینا
#عمود_٩٠٩
#سفر_نامه
#تاریخ_شفاهی
#تک_نگاری
@hussaina_909
لینک دریافت نظرات شما:
@smahdihoseinir
https://eitaa.com/smhroknabadi
الیالحسین
موکبداری و خادمی
حدود شصت کیلومتری مهران برای نماز صبح، اتوبوس توقف کرد.
صف طولانی اتوبوسها نشان از این بود که محل مناسبی برای تجدید وضو و اقامهی نماز صبح است؛ اما با ورود با محوطه، فهمیدیم که این حداقل انتظار هم در آن مکان وسیع برآورده نمیشود. اوضاع عجیبی داشت. دیدم آقایان وارد سرویسهای بهداشتی زنانه شده، سردرگم خارج میشوند! و بانوان زائر هم بنا بر حیای ذاتی، بهناچار کناری ایستادهاند و متحیرانه این جمله را میشنوند: «این که آب ندارد!»
باورنکردنی بود اما واقعیت داشت؛ سرویسهای بهداشتی آب نداشتند. فقط اندازهای آب به زحمت پیدا میشد برای وضو گرفتن و یک نمازخانهی نهچندان بزرگ برای اقامهی نماز صبح.
مخلص کلام اینکه برخی مسئولان امر، مثل خیلی جاهای دیگر، باز هم از مردم عقب افتادهاند.
موکبداران، زمانی عازم عراق میشوند که هنوز حداقل ده-دوازدهروز به اربعین مانده. بنابراین پذیرفتهاند و به خود قبولاندهاند که در مسیر سفر، هیچ موکبی وجود ندارد و باید شبیه زائران در غیر ایام اربعین باشند و همهچیز با خودشان بیاورند...
اما محرومیت از امکانات، تا بدین حد؟
نکتهی جالب توجه اینکه هنگام برگشت هم همهی موکبها جمع شده است!
خاصیت موکبداری همین است؛ به قول معروف، کوزهگر از کوزهی شکسته آب میخورد...
یکی از ابعاد مهم کار موکبدارها و خادمان حسینی، که به خدمتشان ارزش والایی میبخشد، همین قصهی آنان است؛ درست مثل بزرگتری که همهی داراییاش را نذر دور و بریهایش کرده، برایشان سفره پهن میکند، اما از اول و آخر سفره چیزی به خودش نمیرسد! یا مثل آشپزها و عوامل اجرایی هیئت که درگیر امور اجرایی مراسمند و از برنامهی توسل و عزاداری و اشک هیئت، بظاهر بهرهای ندارند.
ادامه دارد...
#سیدمهدیحسینیرکنآبادی
هفتهی دوم مرداد١۴٠۴
#الی_الحسین
#اربعین
#حسینا
#عمود_٩٠٩
#سفر_نامه
#تاریخ_شفاهی
#تک_نگاری
@hussaina_909
لینک دریافت نظرات شما:
@smahdihoseinir
https://eitaa.com/smhroknabadi