eitaa logo
محمد سهرابی (معنی زنجانی)
2هزار دنبال‌کننده
77 عکس
25 ویدیو
0 فایل
بسم رب الفاطمة صفحه تخصصی«محمد سهرابی» (معنی) لینک کانال در تلگرام 👇👇👇 Http://T.me/sohrabimohammad لینک اینستاگرام instagram.com/sohrabimohammad315
مشاهده در ایتا
دانلود
زهی کوی کسی کز خون بود آب خیابانش ز سرهای عزیزان چیده گلدان گرد میدانش به خورشید قیامت می شود منجر به هر جلوه تشرف های آئینه به صحن شبنمستانش به زیل نام او جز حاشیه متنی نمی جوشد که دارد منشئاتش شأن فرعیت به عنوانش چنان وقت کرم از شش جهت بر تاخت می آید که از پیراهن خود نیز رد گردد به طوفانش کدامین نعره از سجاده حیدر را مدد فرمود که می پوشد نعم یا سیدی شمشیر عریانش زکاتی داشت خونم گیج تحویلش شدم دیدم که حتی میرود عید سعید فطر، قربانش دچار رنگ تیغ جلوه اش هم بهت مقبول است شهید آید به محشر هر جان بازد به بهتانش زهی بانوی جعفر پاسبان حمزه دربانی که صد چشمی نگه دار است اورا مرد مردانش زکوران نیز در ستر تجلی گشته او پنهان که ممکن بود دیدارش دهد چشمی به کورانش اگر میلش به اطعام تجلی می کشد حیف است سر ما شاعران را خود نسازد آب گردانش گناهانم فدای عصمت محضی چنین یا رب که یوسف می شود با دیدن او گرگ کنعانش چنان معصوم بگذشته است از همسایه اش کز شوق به کارت می برد مریم هنوز از چشم جیرانش اگر از ناز عزت پشت پلکی می کند نازک همان کیفیت لطف است افتاده به مژگانش به جمع پنج تن از چهار سو در هشت چشم آید علی موسی الرضا پیدا شدا از آئینه بندانش به قم به چادرش افتاده جمعی یارضا گویان گروهی حضرت معصومه گویان در خراسانش چنین شأنی که من میبینم از حیث أحد کامل ندارم شک که در خلوت پرستیدست شیطانش حدیث کامل لولاک شرح کاملی دارد چو لولای در جنت بچرخد تحت فرمانش به شأن خویش دارد إلتجی از فرط آگاهی اگر دستی بگیرد در خرامیدن به دامانش عبور از شام ظلمانی است شرط مردن روشن کلید برق هستی مانده در آنسوی دارانش جلالت مرحمی از نوع دیگر دارد ای غافل همان شمشیر بیرون می زند آخر ز درمانش به دربار زنی کز غیر خود رو در حجاب آرد نظر دارد به الله الصمد نقاش ایوانش به شهر قم به چشمم از دهانی شادباش امد کدامین پسته خندیدست به بادام سوهانش به امکان کسی دلداده ام کز شدت اعجاز جمل را در ته سوزن کند با بار کوهانش مگو گستاخ شیون بوده این نو شاعرالکن به قدر وسع خود کرده است معنی تازه کتمانش @sohrabimohammad
یا رب سزاست سجده کنم در برابرش دستت درست بــاد کــــه بُت آفریده‌ای @sohrabimohammad
السلام علیک یا امیرالمومنین یا نَّبَأُ الْعَظِيمُ در سجده بفرما که به پایت بدهم جان خم کن سر این شیشه که هنگام شراب است... @sohrabimohammad
به میز واژگون گیرم که جامی بند شد معنی به بخت واژگون چون بند گردد ساغر دلها؟ @sohrabimohammad
دو آتشه است سرشکم ز سوز سینه من گرفته اند در این باغ از گلاب گلاب @sohrabimohammad
چه گویی با روانکاوان غم، افسرده حالی را نمی فهمند ملاحان، شکوه ِ خشکسالی را هوا را گر بیفشارند باغ غنچه خواهد شد ز بس بوسیده ام لب های معشوق ِ خیالی را دبستان رفته می داند چه یارب هاست با طفلان چو در اخبار می گویند برف ِ احتمالی را چند بیت از مجموعه شعر "ضبط نفس"... «ملاح» (کشتی بان، ناخدا، جاشو) @sohrabimohammad
من هستم آن اسیر نِگون در وبال خویش چون طفل گم شدم به دل قیل و قال خویش آن بِسملم که می تپد از بال بال خویش حالی نمانده است که پُرسم ز حال خویش من بی جواب می گذرم از سوال خویش بهر تو بس که طاقچه بالا گذاشتم هر شب قرار خویش به فردا گذاشتم من بخت خویش کشته، تو را وا گذاشتم از خون خود حنا به کف پا گذاشتم چون من مباد خون کسی پایمال خویش آن کس که رو به روی تو اِستاده، آن منم آن ناتوان که داده ز دستش توان، منم آن کس که قهر کرده از او آسمان، منم آن کس که جای مانده زِ هر کاروان، منم حتی نمی رسم پس از این بر وصال خویش دلبر کمند بست و من آن را گسیختم ای خاک بر سرم که ز یارم گریختم بر سر نشسته خاک فراق تو بیختم سوغات چون نشد بخرم باز ریختم از خرده های دل به دلِ دستمال خویش ای داد، کان شراره ی غیرت ز فرط ناز پروانه ی دُکان مرا سوخت بی جواز جایم نداد گوشه ای از پرده حجاز الطاف تو به نیم نفس بسته است و باز من گیر کرده ام به دل ماه و سال خویش شد روی شانه این سر شوریده سر گران تیغی درآورید به رقص ای فرشتگان حجت تمام می کنم اکنون به دلبران قبل از غروب گر نستانی ز بنده جان من خون خویش می کنم امشب حلال خویش مهرت به دل نیامده بی چند و چون نشست جاه و جلال تو به دل از بس فزون نشست بیچاره دل ز حشمتت از در برون نشست فالی زدم به حافظ و دستم به خون نشست دوشینه دیده ام جگرم را به فال خویش گفتی که عاشقان تو سادات عالمند گفتی که وحشیان غزال تو آدمند ره بُردگان وصل تو، هم بیش و هم کمند در آبگیر ذی حجه صید مُحَرَّمند این ماهیان خفته به آب زلال خویش ما را کسی به سوی بیابان نمی برد درد مرا کسی سوی درمان نمی برد کس زیره را به جانب کرمان نمی برد این نامه را کسی سوی سلطان نمی برد کای محتشم مرا بپذیر از جلال خویش از بس که داغ دیده و از جا نرفته ام جایی چو شمس بهر تماشا نرفته ام بسیار رفته اند، من اما نرفته ام من تا کنون به خیمه ی آقا نرفته ام تا اشک من ز گونه بگیرد به شال خویش جُستیم ، در تمام دو عالم جَنَم نبود ضایع تر از شکست جگرها ستم نبود در هیچ خانه بر لب این رود نَم نبود در شهر کاغذی که شود محرمم نبود معنی نوشت نامه ی خود را به بال خویش... @sohrabimohammad
هوای بی کسی‌ام بود، آشنای تو گشتم خیال عمر ابد داشتم، فدای تو گشتم علیل کوی تو از هر طبیب و درد معاف است خیال عافیتم بود، مبتلای تو گشتم @sohrabimohammad
سیاه‌­بختی ما را چراغ می­‌فهمد مرا شکفته‌­ی روشن ز داغ می‌­فهمد سخن بلند چو شد دود آن رود در چشم زبان شعله‌­ورم را چراغ می­‌فهمد سپرده‌­ایم به طفلان بسیط صحرا را مرا که پیر جنونم فراغ می­‌فهمد ز فرط حوصله سر رفته‌­ام چو خم شراب مرا همیشه دل بی­‌دماغ می‌­فهمد قفس چو تنگ شود صید دل­گشاده شود فتیله حرف مرا در چراغ می‌­فهمد به کنج عزلتت از حاسدان خطرها هست مخوان حدیث قفس را که باغ می­‌فهمد نداشت درک مرا هر که طبعکی دارد صعود باز مرا کی کلاغ می‌­فهمد؟ خطیب گفت که قاضی ادیب خوش‌­سخنی ست چو خر حدیث بخواند الاغ می‌­فهمد غروب و غنچه چه معنی کنند فهم مرا گرفتگی دلم را سراغ می­‌فهمد @sohrabimohammad
کسی که عشق نداند ز زمره ی ما نیست گروه ما همه یا عاشقند یا معشوق @sohrabimohammad
«هر آدمی تب می‌کند؛ عاشق‌ها بیشتر. این عشق لامرکب به هر کجا که باشد، خودش را نشان می‌دهد. حالا در جای اصلی خودش که باشد، دیگر غوغا می‌کند. امام باقر (ع) که تب می‌کرد، در مداوای خودش از آب سرد استفاده می‌کرد و بعد می‌رفت خانه حضرت زهرا(س) می‌ایستاد و ناله می‌زد: «یا فاطمه، یافاطمه، ... ای دختر رسول خدا...» فاطمه آب بود؛ عین مهریه‌اش»... @sohrabimohammad