eitaa logo
محمد سهرابی (معنی زنجانی)
2هزار دنبال‌کننده
77 عکس
25 ویدیو
0 فایل
بسم رب الفاطمة صفحه تخصصی«محمد سهرابی» (معنی) لینک کانال در تلگرام 👇👇👇 Http://T.me/sohrabimohammad لینک اینستاگرام instagram.com/sohrabimohammad315
مشاهده در ایتا
دانلود
شعبان خوش است چون رمضان و رجب ولی؛ «معنی» به غیر ماه مُحَرَّمْ به ما نساخت... @sohrabimohammad
يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْقَى مَنْ بَقِيَ مِنَّا حُجَّةً عَلَيْكُمْ... کدام نشئه روحانی است شارح شاهی که در نماز ِشب ِدفن ِخویش، کرده امامت ز آفتاب قیامت گرت هوای جدائی ست غبار قبر علی باش تا قیام قیامت... @sohrabimohammad
معنی برو به کرببلا عید کن که حق؛ روزی هزار بار در آن عید می کند... @sohrabimohammad
دل از صد جا شکست و نیست امیدی به تعمیرش؛ نمی کوبد چرا باریتعالی خانه خود را... @sohrabimohammad
سخت است ولی ساخته ام با کس و ناکس زنبور و مگس را چه تمایز به نباتی ای کاش که یک نقطه به من نیز دهی دل جیران منی حیف که حیران جهاتی جنگ من و تو صلح شود بعد وفاتم این غائله را ختم کنم با صلواتی @sohrabimohammad
یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ
یاغی نی‌ام، ترحمی ای پادشاه حُسن، گردن کشیده ام که تماشا کنم تو را... از روزگار خیر ندیدم بدون تو، خیرات، جان خویش چو حلوا کنم تو را... @sohrabimohammad
یا جوادالائمه ادرکنی سبزه شد روی تو تا لاله ی بُستان نرود چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید شکوه ی سرخَت اگر سوی خراسان نرود وحشت داغ تو رَم داد دلم را ورنه گفته بودند که آهو به بیابان نرود فاطمه بهر سرت روغن بادام آورد گریه کرده است که زلف تو پریشان نرود عرق آلود به دیدار تو آمد پدرت زآن که بی غسل ، کسی دیدن خوبان نرود تشت رسوایی این زن ز سر بام افتاد بر سر بام گرفتم تنت ای جان نرود رقص تشت است که کم نیست ز رقص شمشیر یا رب اینگونه دگر مرد به میدان نرود آفتاب لب بامی ، تو مگر عمر منی ؟! یا رب این عمر من خسته شتابان نرود غم خود را بده و شافع این امّت باش تا کسی سوی بهشت از درت ای جان نرود بال در بال به بالای بلای تو ملول چند مرغند که با پیکر تو آن نرود که ز خورشید فروزان به تن شاه شهید از تنش رنگ برفت و غمش از جان نرود پس چرا شد قُرُق روضه ی تو روضه ی طوس گر ز بغداد فغانت به خراسان نرود ؟ لب گزیدن به چه "معنی" است، جگر را بگزید که ز تن جان شد و جان از پی جانان نرود @sohrabimohammad
آب گر چه رهن ایوان شماست تشنگى شش دانگش از آن شماست حیف از آن رنگ كبودین لبت حیف از آن گل هاى یا رب یا ربت حیف از آن چشم سیاه بسته‏ات حیف از آن لب هاى خشك و خسته‏ات آفتاب من لب بام آمده صاحب منصب، چه بى نام آمده گر چه بى نام آمدى بر روى بام از كبوترها ببینى احترام پیكرت اقلیم باغ دردهاست عطر جسمت رهبر شبگردهاست باغ ما از بام افتاده به خاك اى بهارِ عاطفه روحى فداك استخوانت گر شكست از این فرود بر تو و جدّ غریبِ تو درود گفت «اُسقونى» ولى سنگش زدند گفت هر چه یا على سنگش زدند بر تنش دعوا، كه تاراجش كنند بر سرش غوغا به معراجش كنند عاقبت از هیبت چشمان او از قفا قاتل گرفته جان او... @sohrabimohammad