محمد سهرابی (معنی زنجانی)
یَا مَلْجَأَ کُلِّ مَطْرُودٍ یاغی نیام، ترحمی ای پادشاه حُسن، گردن کشیده ام که تماشا کنم تو را...
«حضرت سلطان»
بر مُردگان کوی تو باید دَخیل بست؛
یعنی قیاس کِی به مسیحا کنم تو را...
#محمد_سهرابی
#معنی
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی_زنجانی
#میلاد_امام_رضا
@sohrabimohammad
یا جوادالائمه ادرکنی
سبزه شد روی تو تا لاله ی بُستان نرود
چشم من خون شد و از روی تو آسان نرود
زعفران پس ز کجا جانب بغداد آید
شکوه ی سرخَت اگر سوی خراسان نرود
وحشت داغ تو رَم داد دلم را ورنه
گفته بودند که آهو به بیابان نرود
فاطمه بهر سرت روغن بادام آورد
گریه کرده است که زلف تو پریشان نرود
عرق آلود به دیدار تو آمد پدرت
زآن که بی غسل ، کسی دیدن خوبان نرود
تشت رسوایی این زن ز سر بام افتاد
بر سر بام گرفتم تنت ای جان نرود
رقص تشت است که کم نیست ز رقص شمشیر
یا رب اینگونه دگر مرد به میدان نرود
آفتاب لب بامی ، تو مگر عمر منی ؟!
یا رب این عمر من خسته شتابان نرود
غم خود را بده و شافع این امّت باش
تا کسی سوی بهشت از درت ای جان نرود
بال در بال به بالای بلای تو ملول
چند مرغند که با پیکر تو آن نرود
که ز خورشید فروزان به تن شاه شهید
از تنش رنگ برفت و غمش از جان نرود
پس چرا شد قُرُق روضه ی تو روضه ی طوس
گر ز بغداد فغانت به خراسان نرود ؟
لب گزیدن به چه "معنی" است، جگر را بگزید
که ز تن جان شد و جان از پی جانان نرود
#محمد_سهرابی
#معنی
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی_زنجانی
#شهادت_امام_جواد
@sohrabimohammad
آب گر چه رهن ایوان شماست
تشنگى شش دانگش از آن شماست
حیف از آن رنگ كبودین لبت
حیف از آن گل هاى یا رب یا ربت
حیف از آن چشم سیاه بستهات
حیف از آن لب هاى خشك و خستهات
آفتاب من لب بام آمده
صاحب منصب، چه بى نام آمده
گر چه بى نام آمدى بر روى بام
از كبوترها ببینى احترام
پیكرت اقلیم باغ دردهاست
عطر جسمت رهبر شبگردهاست
باغ ما از بام افتاده به خاك
اى بهارِ عاطفه روحى فداك
استخوانت گر شكست از این فرود
بر تو و جدّ غریبِ تو درود
گفت «اُسقونى» ولى سنگش زدند
گفت هر چه یا على سنگش زدند
بر تنش دعوا، كه تاراجش كنند
بر سرش غوغا به معراجش كنند
عاقبت از هیبت چشمان او
از قفا قاتل گرفته جان او...
#محمد_سهرابی
#معنی
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی_زنجانی
#شهادت_امام_جواد
@sohrabimohammad
محمد سهرابی (معنی زنجانی)
آب گر چه رهن ایوان شماست تشنگى شش دانگش از آن شماست حیف از آن رنگ كبودین لبت حیف از آن گل هاى یا رب
چه رتبه ايست در اين تشنگی كه معصومين؛
به گاهِ مرگ، رهی سوی كربلا بردند...
#محمد_سهرابی
#معنی
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی_زنجانی
#شهادت_امام_جواد
@sohrabimohammad
«حَیّ لا یَموت»
چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم؛
که یک هفته جلوتر میروم از خود به قربانش...
#ذی_الحجه
#عید_قربان
#عید_غدیر
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی
#معنی_زنجانی
@sohrabimohammad
محمد سهرابی (معنی زنجانی)
«حَیّ لا یَموت» چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم؛ که یک هفته جلوتر میروم از خود به قربانش... #
بزرگ خاندان حضرت باری، خدای کل،
خدای حَیّ،
که رَبّ خواندهست او را، حقتعالی بین قرآنش...
#ذی_الحجه
#عید_قربان
#عید_غدیر
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی
#معنی_زنجانی
@sohrabimohammad
محمد سهرابی (معنی زنجانی)
«حَیّ لا یَموت» چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم؛ که یک هفته جلوتر میروم از خود به قربانش... #
تسلّای دل حیدر بهجز حیدر نخواهد بود؛
سر خود را گذارد هر سحرگه روی دامانش...
#ذی_الحجه
#عید_قربان
#عید_غدیر
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی
#معنی_زنجانی
@sohrabimohammad
محمد سهرابی (معنی زنجانی)
«حَیّ لا یَموت» چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم؛ که یک هفته جلوتر میروم از خود به قربانش... #
خلایق از علی جز نام او چیزی نمیبینند؛
که ذاتش کرده بین «عین» و «لام» و «یاء» پنهانش...
#ذی_الحجه
#عید_قربان
#عید_غدیر
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی
#معنی_زنجانی
@sohrabimohammad
محمد سهرابی (معنی زنجانی)
«حَیّ لا یَموت» چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم؛ که یک هفته جلوتر میروم از خود به قربانش... #
علی اسم و مُسمّی نیست «معنی»، معنیِ محض است؛
چه میکوشی کُنی در لفظ بیمقدار عنوانش؟؟؟
#ذی_الحجه
#عید_قربان
#عید_غدیر
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی
#معنی_زنجانی
@sohrabimohammad
صَلِّ عَلَی عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ وَصِیِّ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ
السَّلاَمُ عَلَى صَاحِبِ الشَّفَاعَةِ فِي يَوْمِ الْوَرَى
السَّلاَمُ عَلَى الْمَخْصُوصِ بِذِي الْفَقَارِ
السَّلاَمُ عَلَى مَنْ عَجِبَ مِنْ حَمَلاَتِهِ فِي الْحُرُوبِ مَلاَئِكَةُ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ
السَّلاَمُ عَلَى النَّبَإِ الْعَظِيمِ
السَّلاَمُ عَلَى صِرَاطِ اللَّهِ الْمُسْتَقِيمِ
السَّلاَمُ عَلَى مَنْ أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ
*بخشی از زیارت مطلقه*
سرم کوبیدهی سنگی است کز هر رگرگ کانش
به کوی شوق دعوتنامه دارد هر پشیمانش
برون از جلوه دارد نشئهای در وادی حیرت
که دودو میکند در دیدنش چشمان حیرانش
خیال جلوهاش از خواب مخمل برده راحت را
به چشم باز میخوابند مشتاقان حیرانش
کمال محض را با چشم خود ما در نجف دیدیم
سجود ناقصی دارند مردان ظل ایوانش
بروز ذات آن الله کل مستغنی از خلق است
نشد ممکن که سازد حق به پشت پرده پنهانش
تواضعهای سلمان تا تعجب میبرد ما را
اگر موسی بن عمران درس آموزد ز سلمانش
به تکوینی که من از آن جمال کل خبر دارم
به یوسف میدهد تعلیمِ زیبایی غلامانش
ز بس سامان آتش کرده از هر برگ گل اینجا
خلیلالله میسوزد دل از یاد گلستانش
به شهر شیر یزدان نیست راهی بیحضور وحی
چراغ از چشم جبرائیل دارد هر خیابانش
کدامین طرز غریدن به شعر پارس میماند؟
ز شیران باج میخواهند سگهای بیابانش
مگر بر مرکب جهل آیم این دربار کامل را
خرد در راه تو لنگ است و افتادهست پالانش
*چنان عید غدیرش دلربا افتاده در عالم
*که یک هفته جلوتر میروم از خود به قربانش
به روزی گر شوی پیر از علی، بر پیرها پیری
فلک قدری ندارد همطراز آسیابانش
بگو عقل پیاده از تعجب رو بگرداند
شهیدان را به محشر گر سوار آرد شتربانش
مرا شانی که مخفی مانده است از انبیا، این است
نمیدانم که در جنت کدامین است دربانش
به دربار تعالی جز تعالی نیست ستاری
همان ذاتی که دارد هست در عالم نگهبانش
زبان بسته را وا میکند تکلیف این وادی
ز شاخ نخلهی طور است گویا چوب چوپانش
به صبح از آستین صد کلیمالله میریزد
چراغ طور بیرون میزند شب از گریبانش
مساحت را در این جا ساحتی از جنس اعجاز است
به عرض و طول، جنت جا شود در چشم گلدانش
تهی هرگز نکرد از کسوت خود ذوالفقارش را
خود از «انی مع الله» جامه دارد تیغ عریانش
به تدبیری که اعلان سلونی پلهای از اوست
ندیدم مشکلی را که نباشد سخت آسانش
ز چوپانان وادی، دعوی پیغمبری خیزد
اگر بر کوه افتد پارهای از نور سلمانش
نصیب دشمنش در جنگ لهو است و لعب، آری
به رزمش هر که آمد، سخت بازی کرده با جانش
به اعجازش، ز صدر و ذیلِ دوزخ مرحبا برخاست
دو پیکر گشت روح مرحب از شمشمیر برانش
به یاد شیر یزدان با وضو بنشین که مصحف اوست
چونان ختم رسالت شان مکتوب است قرآنش
کرامت کرد و ما را کُشت از لطف، ای فدای او
سخاوت کرد و خونها را هدر کرد، ای به قربانش
خلایق از علی جز نام او چیزی نمیبینند
که ذاتش کرده بین «عین» و «لام» و «یاء» پنهانش
اگر از کفر میپرسی؛ غلام سلم آن شاه است
اگر از سلم، کفری هست مطلق تحت فرمانش
به هر تار سر زلفش، خداجویان بسیاری است
نمیآید برون از نظم توحیدی پریشانش
تسلّای دل حیدر بهجز حیدر نخواهد بود
سر خود را گذارد هر سحرگه روی دامانش
کدامین سفره لاف میزبانی میزند اینجا؟
که حتی شخص حیدر، مرتضی بودهست مهمانش
چنان در جلوهی هر روزه میآید ز خود بیرون
که طوفان میکند تکلیف شب از طرز جولانش
بهجز ستار ننگ بودن ما را که پوشاند
بدان با «اولیایی فی قبایی» حی سبحانش
انا الله میچکد بیپرده از کام غلامانش
ز قرآن نشئه دارد بیتهای شعر دستانش
بزرگ خاندان حضرت باری، خدای کل، خدای حَیّ؛
که رب خواندهست او را حقتعالی بین قرآنش
چو زایشگاه او را سجده میآرند اهل دین
چه جای عیب اگر بر مرقدش خوانند یزدانش؟!
به دربارش رسیدی غیر مدح او مخوان چیزی
که من از زیرکیها زیرهها بردم به کرمانش
نشد هرگز به دنیا نرم آن مولا دل قرصش
به رو روغن رو نداد آخر لب خشکیدهی نانش
به تالارش رسیدن بیرکوع محض ممکن نیست
ز غیرت سقف کوته بسته آن شه روی دالانش
سکوت مبهم یاران او تعلیم فریاد است
دو گامی میرود داود در آواز لالانش
خیالات است ایمن بودن و عرفان سوا کردن
بزن ای دل دو ساغر ذالفقار از زخم درمانش
سپاه جلوه از شش سمت میتازد، مدد یا رب
مگر کامل کند پامال، کاملتر بتازانش
کجا تمهید بودن میکنی ای دل کنار او
که سامان هم ز هم پاشیده از هر حیث سامانش
علی اسم و مسمی نیست «معنی»، معنیِ محض است
چه میکوشی کنی در لفظ بیمقدار عنوانش؟
علی اسم و مُسمّی نیست «معنی»، معنیِ محض است؛
چه میکوشی کُنی در لفظ بیمقدار عنوانش؟؟؟
#ذی_الحجه
#عید_قربان
#عید_غدیر
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی
#معنی_زنجانی
@sohrabimohammad
ما با دو قطره اشک به یک عمر روشنیم؛
کممصرف است مردمِ بیکس چراغشان...
#محمد_سهرابی
#محمد_سهرابی_معنی
#معنی
#معنی_زنجانی
@sohrabimohammad